سلام

آخرین مطالب

یک اول دیگر

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۴۹ ب.ظ
همیشه فکر می‌کردم باید خیلی روز ترسناکی باشد. فکر می‌کردم صبح که از خواب بیدار می‌شوم باید غمگین و افسرده باشم که می‌خواهم بروم قسط وام بدهم. فکر می‌کردم هزار بار به خودم فحش‌های مختلف در ژانرهای متفاوت می‌دهم روزی که می‌خواهم بروم قسط وام را بدهم.
تا همین دو سه ساعت پیش، من هیچ‌وقت نرفته بودم قسط پرداخت کنم. البته یکی دو بار وام گرفته‌ام اما خودکار پرداخت می‌شد و احساس قسط دادن نمی‌کردم. تا همین دو سه ساعت پیش. از صبح هر لحظه منتظر زنده شدن حس‌های بد و آزارنده بودم، اما هیچ خبری نبود. سوار تاکسی که شدم، گفتم لاید وقتی برسم بانک شروع می‌شود. رفتم بانک و نوبت گرفتم و نشستم و کتابم را باز کردم و باز هم خبری نبود.
همه چیز خوب پیش رفت. اولین قسط را پرداخت کردم.
  • حسن اجرایی

نظرات (۲)

طعم اولین ها همیشه ماندنی است , با همه ی ترس و هراسی ک ناخواسته به همراه دارد , اما لذتی دارد که جاودانه می شود . شیرینی اش همیشه تازه می ماند حتی اگر سال ها بگذرد .
:) .. چه خوب که آدم بعد خوندن متنت این شکلیه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی