یک اول دیگر
چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۴۹ ب.ظ
همیشه فکر میکردم باید خیلی روز ترسناکی باشد. فکر میکردم صبح که از خواب بیدار میشوم باید غمگین و افسرده باشم که میخواهم بروم قسط وام بدهم. فکر میکردم هزار بار به خودم فحشهای مختلف در ژانرهای متفاوت میدهم روزی که میخواهم بروم قسط وام را بدهم.
تا همین دو سه ساعت پیش، من هیچوقت نرفته بودم قسط پرداخت کنم. البته یکی دو بار وام گرفتهام اما خودکار پرداخت میشد و احساس قسط دادن نمیکردم. تا همین دو سه ساعت پیش. از صبح هر لحظه منتظر زنده شدن حسهای بد و آزارنده بودم، اما هیچ خبری نبود. سوار تاکسی که شدم، گفتم لاید وقتی برسم بانک شروع میشود. رفتم بانک و نوبت گرفتم و نشستم و کتابم را باز کردم و باز هم خبری نبود.
همه چیز خوب پیش رفت. اولین قسط را پرداخت کردم.
تا همین دو سه ساعت پیش، من هیچوقت نرفته بودم قسط پرداخت کنم. البته یکی دو بار وام گرفتهام اما خودکار پرداخت میشد و احساس قسط دادن نمیکردم. تا همین دو سه ساعت پیش. از صبح هر لحظه منتظر زنده شدن حسهای بد و آزارنده بودم، اما هیچ خبری نبود. سوار تاکسی که شدم، گفتم لاید وقتی برسم بانک شروع میشود. رفتم بانک و نوبت گرفتم و نشستم و کتابم را باز کردم و باز هم خبری نبود.
همه چیز خوب پیش رفت. اولین قسط را پرداخت کردم.
- ۹۱/۰۹/۰۱