سلام

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیا» ثبت شده است

وقت یورش یادها و نام‌ها

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۸۷، ۰۳:۱۶ ب.ظ

چه اهمیتی دارد. فکر کن این حرف را جایی خوانده‌ام. فکر کن از کسی یاد گرفته‌ام. هر فکری دوست داری. اما باور کن حس‌اش کرده‌ام که این‌جا می‌نویسم.

بله. دقیقا همین الان یادم است اول بار کجا خواندم این حس را؛ اما اصلا گفتن‌اش مهم نیست، حس کردن‌اش مهم است. هنوز هم دو به شک‌ام از نوشتن یا ننوشتن‌اش. خدا را چه دیدی؛ شاید اصلا ننوشتم.

راست‌اش همین که این چند سطر را بنویسم، برای‌ام بس است تا یادم بماند روزگاری این حس -ـی که تا این‌جای این چند سطر ننوشتم- را با تمام وجود درک کردم.

می‌نویسم. نه. یکی و دو تا و ده تا و بیست تا نیستند. دیدی که جرات نداشتم حرف از صد بزنم؛ اما بعید هم نیست. بله. نگاه که می‌کنی، می‌بینی آدم‌هایی از میان زندگی‌ات گذشته‌اند که روزگاری فکر می‌کردی همیشه در کنارشان خواهی بود.

این درست که ما بعضی وقت‌ها اشتباه می‌کرده‌ایم، و مثلا من اشتباه می‌کردم که فکر می‌کردم «الیاس» را می‌توانم همیشه ببینم. حالا لابد فکر می‌کنی این چند سطر را به خاطر الیاس نوشته‌ام. اشتباه می‌کنی.

دنیای عجیبی است. این روزها حتی یک شماره تلفن از الیاس ندارم. داشتم می‌گفتم. آه. آه. باید بروم و دراز بکشم. پیش از هجوم یاد کسانی که سال‌هاست نه خبری ازشان دارم و نه صدای‌شان را شنیده‌ام و نه امیدی به دیدن و شنیدن‌شان هست.

دلم برای‌تان تنگ شده. برای ابوذر. برای مریم چشم آبی، که سه ساعت تمام التماس‌اش کردم تا یک ماشین برای‌ام نقاشی کند. نه. باید بروم.

  • حسن اجرایی

از کدام ترس؟

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۷، ۰۶:۰۶ ق.ظ

باور کن نمی‌خواهم ادای آدم‌های پرقدرت را در بیاورم و خودم را منزه از ترس نشان بدهم. نه.

«پیچک سر به هوا»ی عزیز. باور کن از همان ساعتی که نوشته‌ات را خواندم، دارم فکر می‌کنم ببینم از چه ترسی بگویم تا دعوت‌ات اجابت شده باشد و حرف‌ام را هم زده باشم.

ترس‌های دوستان دیگری را هم خواندم. و البته فکر نمی‌کنم چیزی مانند ترس از «واجب الوجود»، آن گونه که «مانی» گفته، نیازی به یادآوری داشته باشد.

آدمی‌زاد، سرشار از ترس است، و این سرشار بودن از ترس، تابع سرشار بودن‌اش از نقص است، و ما هم که جمله‌گی آدمی‌زادیم. اما هر چه فکر می‌کنم، نمی‌توانم ترس خاصی پیدا کنم برای نوشتن.

تصور کنید بزرگ‌ترین ترس من، افتادن به دامان «ایدز» باشد. خب؟ خیلی ترس بزرگی است. بله. بدتر از خود ایدز، از بی‌چاره کردن کسی دیگر باید بترسیم که ناچار باید نگران و پی‌گیر مشکل ما باشد. خیلی دردناک است. نه؟ نه. به نظر من آن‌قدرها هم ترس‌ناک نیست. برای کاهش تصور ترس‌آلود نسبت به هم‌چه چیزهایی، توصیه می‌کنم رمان‌هایی درباره‌ی جنگ ویتنام و جنگ جهانی گیر بیاورید و بخوانید.

خودمان را چرا گول بزنیم آخر؟ بزرگ‌تر و کشنده‌تر از بی‌آبرویی هم مگر می‌توان ترسی پیدا کرد؟ و مگر نمی‌توان با دروغ، و یا حتی نادانی انسانیِ کسی، دچار بی‌آبرویی شویم؟ می‌شود. پیچیده هم نیست. از چه بترسیم وقتی ترس‌مان بی‌فایده است. بله. بعضی ترس‌ها کمک‌مان می‌کنند آدمی‌زادهای به‌تری باشیم. مثل ترس از بی‌آبرو کردن دیگران. که آن هم به خودمان مربوط است.

مشکل اصلا این چیزها نیست. مشکل این است که بیش‌تر ترس‌های ما، از چیزهایی است که خودمان نقش زیادی درشان نداریم. و بدتر از آن، ترس‌مان به خاطر اصرار بر چیزی است. اصلا این را بخوانید: «می‌ترسم پدر و مادرم از هم جدا بشـن.» دو حالت دارد البته. یا ما می‌توانیم کاری بکنیم، یا نمی‌توانیم. بله. خیلی بد است پدر و مادر آدم از هم طلاق بگیرند. نه. واقعا با همین اطمینان می‌توان گفت چیز بدی است این؟ قبول ندارم.

ترس‌های بزرگ، فراوان‌اند و ترس‌های کوچک، بسیار. می‌ترسم این چند سطر نوشته‌ام از میان برود. می‌ترسم به قرار امروز صبح‌ام نرسم. می‌ترسم امشب هم حوصله نداشته باشم بروم و کفش بخرم. این‌هاست که آزارمان می‌دهد. ترس‌های بزرگ هم البته داریم. نکند طعم خوش‌بختی را نچشیم. نکند هم‌چنان که تا امروز نرفته، هیچ‌گاه آب خوش از گلوی‌مان پایین نرود. نکند آن‌قدر نادان باشیم که خودمان هم نفهمیم.

نه آقاجان! ترجیح می‌دهم به جای ترسیدن، زندگی کنم. یک رمان آمد توی ذهنم و یک شخصیت. نه. نمی‌گویم؛ هیچ‌کدام‌شان را!

  • حسن اجرایی

فکر آزاد

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۱۰ ب.ظ

هیچ‌کس نمی‌تواند کسی را مجبور به کاری کند. هیچ‌کس نمی‌تواند کسی را مجبور کند که گونه‌ی خاصی فکر کند. به نظر من حتی کسی حق ندارد خودش را مجبور کند به فکر خاصی پایبندی بی‌چون و چرا داشته باشد. شاید این اصل‌هایی که گفتم، جزء معدود اصولی باشند که کاملا مطلق هستند.

اطلاق و فراگیری این اصل‌ها را می‌توان حتی در متون اسلامی هم به راحتی یافت؛ و دید که هیچ‌کدام از امامان و پیامبران، بندگان خدا را از تفکر درباره‌ی چیزی یا اعتقاد یا عدم اعتقاد به چیزی منع کرده باشند. البته هشدارها و انذارهایی وجود دارد که کاملا احتیاطی هستند و همگی در پی این‌اند که اگر کسی می‌داند هنوز توان فکری ِ اندیشیدن به یک موضوع را ندارد، نباید این کار را بکند؛ که این نوع انذارها هم از نوع ارشاد به امر عقل است. یعنی تذکر دادن اموری که عقل سلیم، آن‌ها را پذیرفته است.

به یقین می‌توان گفت شارع کسی را مجبور به اندیشه‌ی خاصی نکرده و نمی‌کند؛ و حتی در اصول دین، الزام به فهم غیرتقلیدی کرده است. اصولا همه‌ی مقدمات تعبد، عقلی است؛ تماما عقلی هم که نباشد، تماما مربوط و معلق به فهم ملکف است. برای نمونه، شارع دروغ‌گویی را می‌تواند عقاب کند که دروغ را گناه کبیره بداند؛ یا آن را دست‌کم ناپسند بداند؛ و نیز این اصل را هم معتقد باشد که انجام گناه کبیره، یا انجام یک امر ناپسند از نظر شارع، عقاب در پی دارد.

شارع، هیچ اجباری در اندیشیدن روا نداشته است؛ اما حکم کرده است به اعدام مرتد؛ و مصادره اموال و منافعش، و نیز به رسمیت نشناختن حقوق انسانی‌اش. چرا؟ تصور من این است که این دو مورد هیچ تضادی با هم ندارند. چون من یا با مقدمات پیشین، به درستی احکام صادره از سوی شارع معتقدم؛ که در این‌صورت باید حتی در صورت مرتد شدنم -مثلا عدم اعتقاد به عصمت پیامبر-، به درستی احکام مورد نظر شارع معتقد باشم؛ که در این صورت می‌توانم یا از دست مجریان اعدام فرار کنم، و یا اگر چاره‌ای از گردن‌نهادن به حکم شرع نبود، با آرامش خاطر این حکم را بپذیرم. و یا آن‌که به احکام صادره از سوی شارع معتقد نیستم که -دست‌کم- بر اساس الزامات زیستن در جامعه‌ی اسلامی و قوانین آن، وظیفه‌ی انسانی، شخصی و قانونی‌ام این است که کاری نکنم که مجریان احکام شرعی بتوانند این حکم را درباره‌ی من اجرا کنند؛ و یا آن‌که اصولا ابراز اعتقادات خودم را به هر چیزی ترجیح می‌دهم که در آن صورت نمی‌توان به الزامات یک حاکمیت، خرده گرفت.

پایان حرف این‌که هیچ کس یا چیزی نمی‌تواند کسی را مجبور به اندیشیدن به تفکری خاص کند؛ حتی شرع و شارع. اما -به نظر من- شارع این حق را دارد که هر حکمی صادر کند تا به انتظارات خود از جامعه‌ی انسانی برسد. البته واضح است که به دست آوردن احکام دینی، یک کار انسانی است؛ و مشمول اصل اشتباه‌پذیری انسانی!

ممکن است این نوشته ناقص باشد.

  • حسن اجرایی

بزرگ‌تر از دهان

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۵ ب.ظ

گفته‌اند و درست گفته‌اند که آدمی‌زاد مختار است. اما این همه‌ی حرف نیست.

این قاعده‌ی محترم ِ «آدمی‌زاد مختار است» بیش از اندازه ابهام دارد؛ البته شاید هم جاعل، خواسته است ابهام داشته باشد؛ که می‌شود ایهام البته!

این قاعده خیلی سخت‌افزاری است. خیلی. اما همه مطلق می‌گویندش. همه جوری ادایش می‌کنند که مطلق‌ترین قاعده‌ی هستی همین است. یک «انگار» توی جمله‌ی قبلی افتاده است. ببخشیدم.

شاید خیلی واضح و پیش پا افتاده است اما من می‌خواهم بگویم. هیچ این‌گونه نیست که کسی اگر می‌خواهد «بچه‌ی خوب»ی باشد، بچه‌ی خوبی خواهد بود. یعنی این قاعده، به هیچ‌وجه وجه نرم ندارد. یعنی که تو مختاری بجنگی. یعنی اگر خواستی کاری بکنی، کسی نیست جلویت را بگیرد. یعنی اگر خواستی از کوچه‌ای بگذری، کسی نیست جلویت بایستد و نگذارد جلو بروی.

اما این‌گونه هم نیست. فیلسوف‌ها و کلامیون حرف می‌زنند و توجیه می‌کنند و امکان جور(جعل) می‌کنند. اما وقتی می‌روی خیابان، می‌بینی می‌خواهی بروی آن طرف، کسی هم نیست جلویت را بگیرد؛ اما نمی‌توانی بروی. خب چیزی که فراوان است دلیل و علت و این چیزها. فرض کنید این چیزی که نمی‌گذارد شما بروید آن طرف خیابان، یک گربه‌ی زیبا و دوست‌داشتنی است که شما را به دنبال خودش می‌کشد. گربه‌ای که -شاید- اگر چند دقیقه‌ی پیش کسی ازش حرفی می‌زد، حال‌تان به هم می‌خورد.

یک سؤال. آیا این گربه، اختیار را از بین می‌برد؟ نه! چرا؟ چون فلسفه گفته است!

خب. به این چیزها می‌گویند تزاحم. بگذارید حرف بزنم. من فکر می‌کنم بزرگ‌ترین مشکل بشریت، «در مقام بیان» بودن یا نبودن بیان کننده‌ها است. این‌ها وقتی حرف می‌زنند معلوم نیست درباره چه چیزی حرف می‌زنند. وقتی با اطلاق و اطمینان تمام می‌گویند «آدمی‌زاد مختار است»، معلوم نیست حواس‌شان به این اطلاق هست یا نه! چه گفتم؟ بزرگ‌ترین مشکل بشریت.

حرف‌های بزرگ‌تر از دهان!

  • حسن اجرایی