سلام

آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «entekhaabaat» ثبت شده است

در دایرهٔ امکان

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ۱۰:۴۱ ق.ظ
همه چیز از اینجا آغاز شد و از «رأی ندادن». واکنش‌هایی برانگیخته شد و موافقان و مخالفانی به میان آمدند. من هم چند کلمه نوشته‌ام که در مهمانی منتشر شده است.
من می‌توانم رأی بدهم. می‌توانم رأی ندهم. همهٔ آنچه حسام مطهری عزیز می‌بیند را من هم دیده‌ام و می‌بینم. همهٔ آن چیزهایی که حسام مطهری را آزار داده و تا عمق جانش را خراش داده را دیده‌ام و هنوز هم می‌بینم. گفتن ندارد که یادآوری آنچه از خرداد ۸۸ دیده‌ایم، جز خراش و درد و زجر چیز دیگری نبوده. گفتن ندارد که چراغ بی‌فروغ قانون و هلال بی‌جان قانون اساسی و مهتاب نادیدنی برخی از فصول درخشان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، چونان تیرهایی که هزار سال در وحشی‌ترین زهرها خوابیده باشد، بر جان همهٔ آنها که می‌خواهند امیدوار بمانند زخم‌های استخوان‌سوز بر جای گذاشته است.

من نه چندان شیفته و شیدای انداختن برگه رأی در صندوقم، و نه چندان فراری و معذبم از رأی دادن. من با کلمه کلمهٔ آنچه حسام مطهری نوشته بود همدل و همدردم. من البته تا امروز نه هوادار رنگ بوده‌ام و نه طرفدار ریا. همه آنچه من در این سالها آرزو کرده‌ام، برابری همه در برابر قانون بوده است؛ قانونی که میراث بیش از صد سال مشروطه‌خواهی ایرانیان بوده است. نمی‌گویم مشروطه‌خواهی مردم ایران، چرا که مردم ایران هنوز هم چندان مشروطه‌خواه نیستند.
من می‌دانم رأی من معجزه نمی‌کند. می‌دانم رأی من نه می‌تواند مجلس نهم را به مجلسی مقتدر، مستقل و مؤثر تبدیل کند، و نه می‌تواند مانع ورود وکیل‌الدوله‌ها و بله‌قربان‌گوها و تملق‌پیشه‌ها شود. همهٔ اینها را می‌دانم. حداکثر انتظاری که از مجلس نهم می‌توانم داشته باشم، این است که به مجلس هفتم شبیه‌تر باشد تا مجلس هشتم.
ما بیش از اندازه همه چیز را نمادین کرده‌ایم. رأی دادن را نمادین کرده‌ایم، رأی ندادن را نمادین کرده‌ایم، هیچ چیز را در معنای واقعی‌اش به کار نمی‌بریم؛ با رأی دادن می‌خواهیم به دنیا ثابت کنیم که «همه چی آرومه»، با رأی ندادن می‌خواهیم به حضرات بفهمانیم که «دل خوش سیری چند». چرا؟ واضح است. چون این بازی را عادلانه نمی‌دانیم. چون بازی را از پیش باخته می‌بینیم. اما من رأی می‌دهم. من در انتخابات ۸۸ به محسن رضایی رأی دادم؛ به کسی که می‌دانستم برنده انتخابات نیست، اما بازی انتخابات یعنی همین.
رأی دادن من، یعنی رأی دادن من؛ نه کمتر و نه بیشتر. اینکه جمهوری اسلامی ایران از رأی من برای اثبات حقانیت خود استفاده می‌کند، بازی را برای من به هم نمی‌زند؛ گرچه برای کسان دیگری به هم می‌زند. من به همین دلخوشم که می‌توانم با یک رأیم، احتمالا مانع نماینده شدن مجتبی ذوالنوری بشوم. همین برای من بس است. برای من همین بس است که اگر قرار است آرای علی مطهری و مرتضی آقاتهرانی مساوی باشد، با رأی من، علی مطهری یک پلهٔ ریز و نادیدنی بالاتر از مرتضی آقاتهرانی قرار بگیرد.
بله. اگر رأی ندادن من، درصد مشارکت در انتخابات را به زیر چهل درصد می‌کشاند، و من چنان نفوذ کلامی داشتم که می‌توانستم با اعلام رأی ندادنم، صدای اعتراضی باشم در برابر همهٔ نابرابری‌هایی که تیشه به ریشه قانونگرایی و مشروطه‌خواهی در این سرزمین زده، حتما اعلام می‌کردم رأی ندهید. اما امروز کسی قرار نیست صدای ما را بشنود. صدای اعتراض ما تنها به گوش کسانی می‌رسد که یا با ما همدلند و شنیدنشان دردی را دوا نمی‌کند، و یا به سمع و نظر کسانی می‌رسد که بر آنچه کرده‌اند استوارند و قانون را کاغذپاره می‌دانند حتی اگر آن را محترم بشمارند.
من رأی می‌دهم چون می‌دانم این روزها روز معجزه نیست. چون می‌دانم باید صبور بود. باید راضی بود. باید راضی باشیم به اینکه احمد توکلی با همه ضعف‌ها و سکوت‌هایش، یک رأی هم که شده بیشتر از علی‌اصغر زارعی رأی بیاورد. من رأی می‌دهم چون در همین بیش از دو سال تلخ و خراشنده و سرد، چند تن از همین نمایندگان مجلس مطیع هشتم، صدای ملت بودند؛ صدای درد انسان‌هایی شدند که صدایی نداشتند، صدای خراش‌هایی شدند که اگر آنها جارشان نمی‌زدند، شاید ذره‌ای دیده و شنیده نمی‌شد. یادمان نرود که در همین مجلس هشتم هم کسانی بودند که در برابر قانون‌ستیزی و قلدری قد علم کردند. اینها شعار نیست. دست‌کم برای استوارتر شدن چهره‌هایی که امید ما را در این چند سال زنده نگه داشته‌اند، دست‌کم برای ادامه مبارزه با قلدری و قانون‌ستیزی، به مستقل‌ترین و مؤثرترین و مقتدرترین نامزدها رأی بدهیم. من رأی می‌دهم، اما رأیم را به پای متملقان و مطیعان و ضعیفان نمی‌ریزم. صبوریم؛ بی‌شعار و کم‌شمار.
  • حسن اجرایی

چیزی شبیه معجزه

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۸۸، ۰۱:۲۹ ق.ظ

دوران عجایب و معجزه‌ها هنوز به پایان نرسیده است. هنوز می‌توان موجوداتی دید و لمس کرد که وجودشان نزدیک به محال می‌نماید. بله! نزدیک به محال.

پس از انتخابات ریاست جمهوری تابستان امسال، چیزی نزدیک به محال است که با کسی آشنا بشوی، ساعت‌ها با هم به گفتگو بنشینید، ساعت‌ها دوستانه و راحت و بی‌رعایت اینکه «نکنه به‌ش بر بخوره» یا «نکنه ناراحت بشه» سخن گفته باشید و سخن گفته باشید، اما هنوز ندانید این آقا به چه کسی رای داده است ‌و آن خانم کدام‌طرفی است.

نزدیک به محال‌تر آنکه پای سیاست به حرف‌های‌تان باز شده باشد و از هر چیزی حرف زده باشید اما باز انگار هیچ انگیزه‌ای برای حتی پیش آمدن این سوال که «کدوم‌وری بودی» هم پیش نیاید. و این بازی آنقدر زیبا و نفس‌گیر شده، که نشسته‌ام به تماشای اینکه ببینم کی این سوال پرسیده می‌شود و چه می‌شود.

حوصله ندارم بنشینم حساب کنم دقیقا چند ماه است، اما مطمئنا آشنایی‌ خانوادگی‌مان مربوط به پس از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 است. چند باری به خانه‌شان رفته‌ایم، و چند شبی مهمان‌شان بوده‌ایم و هر بار مبهوت از تعجب و حیرت، لحظه‌ها را با این خانواده‌ی شمالی-زنجانی گذرانده‌ایم.

هر چه البته پیش بیاید از این پس، تا اینجایش چیزی شبیه معجزه است!

  • حسن اجرایی

پس از انتشار بیانیه هفدهم میرحسین موسوی، شاهد انتشار نوشته‌های فراوانی در تفسیر، تقدیس و سیاه‌نمایی آن بودیم؛ و هستیم البته. گرچه پایه‌ی اصلی این نوشته بر یکی از جملات این نوشته‌ی میرحسین موسوی است، اما به دنبال سوءاستفاده از تکنیک تقطیع متن نیست و تنها در پی نقدی است که حاصل کنار هم نهادن چند حرکت مستمر، و نوشته‌‌ی راهبردی اوست.

توصیه می‌کنم کسانی که میرحسین موسوی را اسطوره می‌دانند و نیز آنان که او را منافق، کافر یا حتی برانداز یا به دنبال براندازی می‌دانند، این نوشته را نخوانند. برای قلب‌شان ممکن است خوب نباشد.

[caption id="attachment_414" align="alignleft" width="215" caption="این را همین روزها گفته‌اید آقای موسوی"]mirhossein-e-moosavi[/caption]

بخش‌هایی از مناظره‌ی میرحسین موسوی و محمود احمدی‌نژاد را همین اواخر دیدم. میرحسین موسوی در آن مناظره جمله‌ای دارد که تنها یک جمله نیست و خود جمله و حتی شیوه‌ی بیان او، نشان از راهبردی بودن آن دارد. می‌گوید: «آدمی که خودمحور نباشه، از قانون فرار نمی‌کنه، از قانون استقبال می‌کنه. دوست هم نداره قانون رو، می‌ذاره از راه قانونی اون رو حل‌ش می‌کنه».

اما رفتارهای میرحسین موسوی پس از برگزاری انتخابات قانونی، و به ویژه پس از تایید انتخابات از سوی شورای نگهبان قانون اساسی که مرجع تایید قانونی روند و نتیجه‌ی انتخابات است، نشان داد میرحسین موسوی هم دست‌کم به دلیل به رسمیت نشناختن دولت قانونی -لابد- از کسانی است که به لوازم نظریه‌ی «شرایط حساس» پای‌بند است و پایش اگر برسد، ابایی از کنار گذاشتن قانون، برای رسیدن به «حق‌اش» ندارد.

و اما درباره‌ی این بیانیه. فرض این است که این بیانیه، تنها یک خطابه‌ی سیاسی نیست و -دست‌کم- آن‌چه در این متن آمده، دقیق و روشن است. میرحسین موسوی دو بند پیش از آنکه پیشنهادهایش را بیان کند، نوشته است: «اما من برآنم که راه حل مشکلات پیش آمده و بحران موجود چنین است؛ وضعیت کشور امروز چون رودخانه خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گل آلود شدن آن شده است. راه آرام کردن این رودخانه بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن در یک اقدام سریع و عاجل امکان‌پذیر نیست.»

این یک گزاره‌ی راهبردی است. اما بدون نیاز به هیچ تفسیر و تاویلی شاهدیم او به این راهبرد مورد ادعای خود پای‌بند نیست. حرف از مقایسه‌ی امروز با بیست سال پیش نیست؛ سخن از مقایسه امروز با امروز است. همان‌گونه که عدم پای‌بندی میرحسین به آن جمله‌ی راهبردی‌اش در جریان انتخابات ریاست جمهوری نیز مقایسه امروز با امروز بود. و روشن است که یکی از شروط تناقض، وحدت زمانی است.

میرحسین موسوی همان‌گاه که سخن از امکان‌پذیر نبودن و در نتیجه ناکارآمد بودن رفتارهای سریع و عاجل می‌زند، می‌توان رفتارهای عجولانه‌اش را برای حل کردن یک «بحران» دیگر دید. او سخن از لزوم اصلاح قانون انتخابات می‌گوید و می‌خواهد این مشکل بزرگ و ریشه‌دار را با این نوع اعتراض عجولانه رفع کند؛ رفتاری که هم برای اصلاح‌طلبان جز هزینه چیز دیگری نداشت و ندارد، و هم برای نظام جمهوری اسلامی هزینه‌زا و امنیت‌زداست.

و امروز می‌بینیم که رفتارهای غیرقانونی و اعتراض‌های پس از انتخابات، در ازای اینکه دهان برخی را به هزاران اتهام غیرقابل اثبات باز کرده، و تعدادی را به سوی مرگ برده و شمار فراوانی از اصلاح‌طلبان را به کام زندان و اعتراف و «من اصلاح شده‌ام» گویی و پس‌روی اصلاح‌طلبان کشانده، تنها نقاط مثبت بسیار کوچکی داشته است که هیچ نفع دندان‌گیری به هیچ سوی این بازی نرسانده است. معلوم نیست این اعتراض‌ها حتی توانسته باشد چیزی بر جبهه‌ی طرفداران و هواداران میرحسین موسوی و جبهه‌ی اصلاح‌طلبی افزوده باشد؛ اگر البته از آن نکاسته باشد.

البته میرحسین موسوی پدیده‌ی عجیبی نیست. به سیاستمدارانی که سخنی می‌گویند و خودشان پیش‌رو در نابود کردن سخن خویش‌اند خو گرفته‌ایم در این سال‌ها. همه در عمل نشان داده‌اند که «قانون خوب است، به شرطی که مرا به حق‌ام برساند.»

  • پیش از این اینجا درباره‌ی «حق من است اما قانون!» سخن گفته‌ام، و اینجا، درباره‌ی پی‌آمدهای زیان‌آر عجله‌های اصلاح‌طلبان.
  • حسن اجرایی

بازی وحدت

جمعه, ۱ آبان ۱۳۸۸، ۰۹:۱۷ ب.ظ
همیشه همین طور است؛ گروهی نان و آب‌شان را تنها در میانه‌ی آتش اختلاف و دشمنی می‌یابند و گروهی، از آرام کردن فضا و «شتر دیدی ندیدی»، نکاشته برداشت می‌کنند.
پیش‌بینی نمی‌کنم؛ قدرت‌اش را هم ندارم البته. حرف از وحدت که می‌شود، همیشه دو شبهه پیش می‌آید. اول آنکه آیا وحدت مساوی است با هم‌رای شدن و فراموش کردن دیدگاه و روش خود. و دوم آنکه آیا وحدت می‌تواند بهانه‌ی فراموش شدن حدشکنی‌ها و گردن‌کلفتی‌ها باشد؟
این دو سوال، درباره‌ی هر آشتی و هر وحدتی جاری است؛ و باید پیش از پرداختن به مقدمات رسیدن به وحدت، به پاسخ این دو سوال رسید؛ از جمله درباره‌ی وحدت مذاهب اسلامی، وحدت گروه‌های سیاسی در برابر دشمن خارجی و غیره.
[caption id="attachment_348" align="alignleft" width="300" caption="این بازی برای چیست؟"]این بازی برای چیست؟[/caption]
رسیدن به پاسخ این دو سوال، البته حتی در یک رابطه‌ی ساده‌ی دوستانه هم لازم است؛ و دقت به این دو سوال می‌تواند تضمین کننده‌ی بقای دوستی باشد. در رخ‌دادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88، شخصیت‌ها، گروه‌ها و احزاب مختلف، به بهانه‌ی مبارزه‌ی انتخاباتی، بر هم تاختند و به علاوه، بر ساختارهای جمهوری اسلامی، و همچنین دست‌آوردها و موفقیت‌های آن، آتش فتنه افروختند و التهاب آفریدند.
تلاش‌گران حقیقتا زحمت‌کش این بازی، که همه‌ی هنرشان اثبات «من»شان و چنگ زدن و خونین کردن صورت خودشان و رقیب‌های‌شان و چهره‌ی نظام بود، چنان کردند که -اگر مجامله را کنار بگذاریم،- می‌توان گفت راست و چپ، برای تضعیف کلیت و اصل نظام یک‌دست شدند؛ راست و چپ و اصلاحطلب و اصولگرا و بقیه‌ی عنوان‌های انتزاعی و واقعی و تخیلی. البته واضح است که این گزاره، گرچی قطعی است، اما عام نیست، و استثناهایی هم داشت.
طرح مسئله‌ی وحدت، امر مثبتی است که باید دید چه انجامی خواهد یافت؛ اما هشدارهایی هست که بی‌توجهی به آنها، وحدت را در اندازه‌ی یک نمایش بی‌مصرف فرو می‌کاهد.
اول آنکه وحدت، مدار و ملاک می‌خواهد. و اگر ملاک و مداری در کار نباشد، تنها یک حرکت سخیف سیاسی است. اولین حرکت در ایجاد وحدت، پیدا کردن یک نقطه‌ی مشترک میان جنگجویان پیشین است برای نشستن کنار هم.
دوم آنکه دو طرفی که قرار است ملتزم به وحدت بشوند، در صورتی که بر مداری مانند قانون اساسی توافق کرده باشند، نباید ابایی از اذعان به نادرستی رفتارهای پیشین خلاف قانون‌شان داشته باشند.
سوم آنکه اگر دو طرف ماجرا، بر یکدیگر و بر ساختار سیاسی و نظام اسلامی چنگ انداخته‌اند و اینک می‌خواهند کنار هم بنشینند، وحدت‌شان تنها مربوط به خودشان است، و نباید انتظار خاموشی قانون در برابر رفتارهای نادرست پیشین‌شان داشته باشند. و چه بسا بتوان اینچنین وحدتی که با انگیزه‌ی خاموش کردن قانون و جلوگیری از روند اجرای آن به دست آمده باشد را دارای وصف خیانت دانست.
نومید گرچه نباید بود، اما بسیار بعید است جنگاوران دو سوی ماجرا، نقطه‌ی مشترکی بیابند برای وحدت بر آن؛ چرا که هیچ اعتمادی در میان این دو باقی نمانده است و فرماندهان ابرو در هم کشیده‌ی هر دو سو، پی در پی فرمان حمله می‌دهند و بهانه‌ی حمله هم همیشه آماده است.
البته دستگاه قضایی تا به اینجا ثابت کرده که در این موضوع استقلال ندارد و در نتیجه نمی‌توان امیدی بست به رسیدگی قانونی به همه‌ی تخلفات و بی‌قانونی‌های حتی روشن و بی‌پروای همه‌ی اضلاع ماجرا؛ اما این واقعیت تلخ معنایش این نیست که ما خواهان دقت و بی‌باکی قوه‌ی قضاییه در رسیدگی به بی‌قانونی‌ها نباشیم.
تلخ‌تر از این نمی‌شود اگر وحدت، تنها یک بازی سخیف سیاسی باشد؛ که یک سوی آن کسانی تنها و تنها به دنبال رادیکال کردن فضا و از میان بردن جناح چپ باشد و یک سوی دیگر، تنها و تنها رهیدن از چنگ قانون باشد و کم کردن روی جناح راست.
  • حسن اجرایی

اصلا عجیب نیست

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۴۸ ق.ظ

شاید امروز نباید مسئله‌ی مهم و آزاردهنده‌ای باشد، اما برای منِ چهار سال و نیم پیش، آزاردهنده‌ترین کلماتی بود که می‌توانستم بشنوم، و یکی از دردناک‌ترین لحظه‌هایی  بود که می‌توانستم در تمام عمرم حس کنم.

وقتی می‌شنیدم که پشت سر هم من را دشمن خطاب می‌کرد و می‌گفت امریکایی‌ام -و شاید چیزهای دیگری هم گفت که دست‌کم الان که این چند سطر را می‌نویسم هیچ یادم نیست،- با حیرت چند جمله‌ای که گفته بودم را مرور کردم. با خودم فکر کردم واقعا این چیزهایی که می‌شنوم، جواب همان سه جمله‌ی من است؟

چه گفته بودم؟ آن سه جمله‌ی خودم، و آن حرف‌هایی که شنیدم را همان وقت‌ها جایی نوشتم. از همان جا مستقیم نقل می‌کنم که با کمترین تغییر منتقل کرده باشم:

اعضای تیم اقتصادی دولت آقای فلان، غالبا از اعضای فکری فلان گروه بودند.
سخنگوی همان گروه رسما اعلام کرده است که ما یک گروه لیبرات دموکرات اما مسلمان هستیم.
و دست آخر نتیجه آن‏که: پس اقتصاد دولت ‏فلانی قبل از آن‏که اسلامی باشد، لیبرالی بوده است.

این، سه جمله‌ای بود که من گفته بودم! و فکر می‌کنم واضح است که این‌ها را درباره‌ی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی و دولت او و کارگزاران دولت‌اش گفته‌ام. حالا بخوانید چیزهایی که از گفته‌های او در جواب این سه جمله‌‌ام همان وقت‌ها نوشته‌ام:

می‏گوید امریکایی‏ها تو را اجیر کرده‏اند، می‏گوید تو کی هستی که درباره ... اصلا جرات حرف زدن را به خودت می‏دهی، می‏گوید این حرف‏هایی که تو نسبت به فلانی می‏زنی، تو را از دین خارج می‏کند، می‏گوید همه مردم می‏گویند تو دشمن فلانی هستی، ...، می‏گوید یک بچه بیست ساله به چه حقی نسبت به فلانی اظهار نظر می‏کند.

جای آن سه نقطه‌ی اول، باید اسم آقای هاشمی را بگذارید، و فلانی هم ایشان هستند. و البته آن سه نقطه‌ی بعدی هم جای خالی یک جمله است که همان بهتر که نقل نکنم. و من در یک لحظه، چنان از دیدن و شنیدن و حس کردن آن حرف‌ها و لحن او غرق تحیر شدم که زبان‌ام بند آمد. شاید بهترین جواب این بود که بگویم «نسبت دشمنی و امریکایی بودن و بقیه‌ی افاضات جناب‌عالی، اگر توصیف من باشد، پیش از آن باید توصیف شما باشد؛ آن هم به دلیل روش دفاع مضحک‌تان از جمهوری اسلامی و دولت و شخصیت‌های آن».

اما نگفتم. نه که تصمیم بگیرم چیزی نگویم، بلکه زبان‌ام بند آمده بود. تنها جمله‌ای که توانستم بگویم این بود: «مطمئنید؟ می‌توانید سر پل صراط این نسبت‌ها را ثابت کنید؟» و او هم بلافاصله با همان اطمینان گفت «بله».

در آن جمع -حدودا- ده نفره، توانستم تحیر همه را ببینم. اما یکی از آن‌ها یکی دو ساعت بعد، به کنایه حرف درستی زد که هنوز یادم مانده. گفت:‌ «. نه. یادم نیامد خود جمله‌اش را. اما می‌خواست بگوید آن جمله‌ی من که صراط را یادآوری کرده بودم، نتیجه‌ی این بود که هیچ جوابی نداشتم که به او بدهم و از فرط بی‌چاره‌گی به صراط متوسل شدم.

  • حسن اجرایی

درباره‌ی مرد دهم

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۸۸، ۰۴:۵۳ ب.ظ

همین چند روز پیش بود که با یک کلیک همه‌اش را فرستادم برود در صحرای عدم خوش بگذراند. شاید اگر می‌دانستم هوس می‌کنم چیزی درباره‌اش بنویسم، نگه‌اش می‌داشتم و به بادش نمی‌دادم. توی اصل قضیه البته تفاوتی نمی‌کند.

[caption id="attachment_268" align="alignleft" width="240" caption="حمایت بی‌تخریب ممکن نیست؟"]mard-e-dahom[/caption]

نمی‌خواستم به محمود احمدی‌نژاد رای بدهم، اما دوست داشتم همه‌ی نوشته‌های وبلاگی درباره‌ی دکتر احمدی‌نژاد را یک‌جا جمع کنم. با چند نفر هم مشورت کردم. خیلی زود فراهم کردن دامنه و هاست و بقیه‌ی کارهای فنی را انجام دادم. و همه چیز آماده بود برای جمع‌آوری نوشته‌هایی که در حمایت از محمود احمدی‌نژاد در یک ماه منتهی به انتخابات ریاست جمهوری نوشته می‌شد.

گرچه هدف اصلی آن کار، حمایت از دکتر احمدی‌نژاد بود، و قرار بود نوشته‌هایی را آن‌جا بگذارم که در حمایت از او و دولت‌اش باشد، یا حداکثر نقد همراه با حمایت؛ اما با خودم عهد کرده بود نوشته‌هایی که به هر نحو حاوی تخریب، توهین یا شایعه‌پراکنی درباره‌ی نامزدهای دیگر بود را منتشر نکنم. کار سختی بود. تلاش برای یافتن نوشته‌هایی که در عین حمایت صریح و همه‌جانبه از دکتر احمدی‌نژاد، وارد تخریب رقیب نشده باشد کار سخت و گاه بی‌نتیجه‌ای بود.

چند روز گشتم و تا جایی که توانستم نوشته‌های وبلاگی را پیدا می‌کردم، اما کم‌کم به این نتیجه رسیدم که یا باید «مرد دهم» را بگذارم کنار، و یا آن عهد اولیه را تخفیف بدهم. فکر می‌کنم مطالب آن‌جا به بیست نرسیده بود. ترجیح دادم ادامه‌اش ندهم، گرچه تلخ بود. و البته تلخ‌تر از ادامه ندادن آن‌جا، گزاره‌ای بود که باعث بستن‌اش شد: «حمایت بی‌تخریب پیدا نمی‌شد».

  • حسن اجرایی