فضول است او
نیازی به اعتراف من نیست؛ تقصیر از خود خود خودم است. سعی هم نکن با تاکیدهای من غلظت تقصیر داشتنام را بفهمی. البته هر کسی جای من بود، ممکن بود به همین بلا دچار شود. من حتا دقیقا نمیدانستم با چه کسی طرفام و باید با کدامشان سر و کار داشته باشم.
روزهای اول همهش با خودم میگفتم «چهقدر آدم باحال و بامزهایه.» خوشحال بودم که خودش آدم راحتی است و بنابراین کنار آمدن باهاش هم راحت است. آن اوایل هم درست همینطور بود. همه چیز خوب بود. از همان روزهای اول، میدیدم که سرش را دارد داخل کار همه میبرد و دربارهی هر کسی اظهارنظر میکند.
قهرمان داستان ما فضول است؛ یک کلام. روزهای اول، از فضولیهایش لذت میبردم؛ چون دربارهی من نبود. چون هنوز آنقدر که بتواند مرا هم طعمهی فضولیاش کند، با من آشنا نبود. اگر هم توی کارهای من فضولیای میکرد، احساس میکردم میخواهد صمیمی شود که احساس غریبهگی نکنم.
خب. اینجای نوشته، نوبت این است که بگویم: البته آدم خوبی است. خیلی هم خوب است. بالاخره فضولها هم میتوانند آدمهای خوبی باشند و کلی هم اظهار فضل کنند. و حتا ممکن است خودشان در میانهی پرحرفیها و فضولیهاشان بگویند «من خیلی حرف میزنم. نه؟».
بله. آدم خوبی است، اما وقتی من سرم درد میکند، حال و حوصلهی فضولیهای ایشان را هم ندارم، باید چه کاری بکنم؟ بله. میدانم. دارم پشت سر هم میگویم فضولی، و حتا یک مثال هم نزدهام. خب خودتان انصاف بدهید. همین که خطر کردهام و دارم اینها را مینویسم خودش کلی ممکن است باعث شرمندهگی بشود. «سلام آقای فلانی. خب این حرفا رو که نمیتونستم به خودت بگم؛ مجبور شدم اینجا بنویسم.»
برای اینکه از دست کنجکاویهای مایل به فضولیهای ایشان آزار نبینم از این به بعد، دو کار باید بکنم. اول اینکه خودم را بزنم به آن راه و راحت باشم و هر کاری دلم میخواهد بکنم و در برابر همهی فضولیهایش لبخند شبه ملیح بزنم؛ و بعد اینکه در پروژههایی که قربانیاش کسان دیگراند، همراهی و همکاری نکنم، و ذوق نشان ندهم.
- ۴ نظر
- ۰۲ آذر ۸۷ ، ۲۲:۳۵