سلام

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب اسلامی» ثبت شده است

خلق شان تنگ می شود

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۸۷، ۰۹:۳۶ ق.ظ

ممکن است یادم برود. ممکن است روزی درست بشود، و من از یادم رفته باشد که روزی چه قدر از یادآوری‌اش آزار می‌دیده‌ام. پس باید نوشت. ممکن است البته این‌ها که گفتم دلیل ‌های خوبی نباشد، ولی برای من هست.

هر کسی حرف‌اش را بزند، می‌گویند «نه. این چه حرفیه. مگه ممکنه ما بذاریم تقلب کنن. اصلا مگه شهر هرته». و البته می‌گویند «ما چه منفعتی داریم که نخواهیم جلو تقلب را بگیریم». و البته حرف از گذشته هم به میان می‌آورند و ادعا می‌کنند «هیچ‌وقت از این خبرها نبوده؛ این‌ها همه‌اش یا توهم است،‌ یا توطئه».گاهی، عکس هم بی ربط می‌شود.

تقلب می‌شود؛ به سخیف‌ترین وضع، همه هم می‌بینند اعتماد به نفس آن‌هایی که از روی –لابد- دل‌سوزی و انجام وظیفه –و این جور وظایف مقدس- بارها رای می‌دهند و رای‌های خاصی را بارها می‌شمارند.

به آن‌ها که می‌گویی، خُلق‌شان تنگ می‌شود، خیلی هم تنگ می‌شود. به آن‌ها هم که می‌گویی، خُلق‌شان تنگ می‌شود. اصلا همه خُلق‌شان تنگ است. آن‌هایی که باید جلو تقلب را بگیرند، بعضی وقت‌ها، هیچ دلیلی را برای مخدوش بودن رای‌های یک صندوق،‌ کامل نمی‌دانند، و بعضی وقت‌ها تنها به استناد یک گزارش، با صلابت و افتخار پاک‌کن می‌کشند به هر چه رای.

وقتی می‌گویی، خُلق‌شان تنگ می‌شود. می‌گویند «چرا داد می‌زنی.» بله. جمله‌شان سوالی نیست. استفهام انکاری است. و تو هم داد نزده‌ای. حرف زده‌ای. و احتمالا معنای حرف‌شان این است که «صدات رو بیار پایین بچه.» بله. این «بچه‌»ای که توی ترجمه آمده، شاید مرا تبدیل کند به یک مترجم غیرامانت‌دار. ولی می‌توانید از دیگر مترجم‌ها هم بپرسید.

خُلق‌شان تنگ می‌شود. حتی به فکر برخورد قانونی می‌افتند. «داری فلان جا را تضعیف می‌کنی با این حرف‌های‌ات. ما به حال مملکت دل‌سوزتریم یا تو. آن چه جوان در خشت خام می‌بیند، ما در آینه می‌بینیم. اصلا نشنیده‌ای می‌گویند سر و صدای پول خورد، زیاد است.» باور کنید هیچ کدام این جمله‌ها سوالی نبودند. لابد دیگر به نقل‌های من هم اعتماد ندارید.

یادم باشد، تقلب هست، و آقایان هم می‌بینند، و برخورد نمی‌کنند؛ البته ممکن است این بار نباشد. بله. دیدید من هم آدم –تقریبا- منصفی هستم. بعد از این‌که گفتم تقلب هست و آقایان هم می‌بینند و برخورد نمی‌کنند، گفتم ممکن است این بار نباشد. من خیلی البته آدم منصفی هستم. کیست که بداند.

این نوشته، هیچ منبع معتبری ندارد.

  • حسن اجرایی

درباره‌ی یک تاکتیک انقلابی

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۸۷، ۰۱:۲۸ ب.ظ

اصلا من همین‌جوری‌ام همیشه. انگار حتما باید کسی دعوت کند تا بروم جایی. انگار اگر دعوتی نباشد، وظیفه‌ی خودم نمی‌بینم…

بله. می‌گفتم. ابتر ماندن آن جمله را ببخشایید. تا همان جای‌اش کافی بود. حالا کسی دعوت کرده، و خواسته خاطره‌‌هایی بنویسیم که این روزها زنده می‌شوند خود به خود. خاطره‌هایی که لابد از سال‌های کودکی و نوجوانی در ذهن و جان‌مان تنیده شده.

خیلی بد است که آدم دعوت کسی را اجابت کند، اما جزییات دعوت را تغییر بدهد، اما چه چاره از بعضی بدی‌ها!

ما که آن زمان‌ها نبودیم،‌ و –به درستی- نمی‌دانیم چه islamic-revolutionخبر بود و چه گذشت و چه کسانی انقلابی بودند و چه کسانی نبودند و این روزها تازه یادشان افتاده که انقلابی بودن هم چیز خوبی است.

البته همه حق دارند آن روزها انقلابی نبودن را خوب بدانند و این روزها انقلابی بودن را. به کودکانی مثل من هم ارتباطی ندارد. اصلا قرار هم نبود این را بگویم این وسط.

می‌خواستم بگویم ما که نبودیم، و نمی‌دانیم چه خبر بود و اوضاع چه بود؛ گرچه کلیاتی می‌دانیم و تحلیل کلی‌ای هم داریم. از شما چه پنهان چند روز بیش داشتم یکی از نوشته‌های یکی از آدم‌های تاثیرگذار و برجسته‌ی انقلاب اسلامی را می‌خواندم. دوست هم ندارم بگویم که بود.

بله. آمدیم بند بعد؛ بی‌دلیل. در بخشی از آن متن، –که می‌خواندم،- این جمله برایم آزاردهنده بود. کدام جمله؟ صبر کنید. پیش از این‌که آن جمله را بگویم، باید بگویم به من اعتماد کنید. در جمله هیچ دست‌کاری‌ای نکرده‌ام. و گرچه از میانه‌ی یک متن انتخاب شده، اما تضمین می‌کنم معنای مستقل دارد. جمله این است:

آن روز هر پدیده‌ی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت می‌دادیم.

بلافاصله بعد از این، جمله‌ی دیگری آمده:

درست هم بود.

شاه باید کنار گذاشته می‌شد، بالاتر از آن، نظام شاهنشاهی و استبدادی هم باید ویران می‌شد. ولی چرا باید «هر پدیده‌ی ناپسندی» به شاه نسبت نسبت داده می‌شد؟ بله. این هم درست که او بود که پایه‌ی بسیاری از پدیده‌های ناپسند بود، اما نه «هر پدیده‌ی ناپسندی».

این نکته را هم شاید لازم باشد بگویم که این جمله، سال‌ها پس از انقلاب اسلامی گفته شده، و از جمله‌ی  برخی سخنان شتاب‌زده و تند روزهای نخست انقلاب نیست.

شاید خوب باشد اگر پیچک سر به هوا، بامدادی، پات ریوت، بر ساحل سلامت، سیبیل طلا و دیگران هم بنویسند. بله. این یعنی من از این‌ها دعوت می‌کنم! چه عجله‌ای است حالا. باز هم اگر لازم شد، کسان دیگری هم دعوت می‌کنم.

  • حسن اجرایی

Unknown

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۷، ۰۱:۳۴ ق.ظ

بله. کسی که در -دست‌کم- چهار ماه نتوانسته باشد به صفحه‌ی آخر یک رمان کم‌تر از 2000 صفحه‌ای برسد، مطمئنا نمی‌توان باور کرد که یک شبه 400 صفحه خوانده باشد! دیروز از کلاس که برگشتم، نشستم روی این مبل و «مدار صفر درجه‌»ی «احمد محمود»‌ را باز کردم.

دقیق بگویم. کلاسم تا 4 و نیم عصر بود. پیاده برگشتم. برای فراری دادن خستگی یک روزه‌ام هم که شده، باید یک ساعتی می‌خوابیدم؛ اما نشستم این‌جا و ورق زدم تا ببینم آخرین صفحه‌ای که خوانده‌ام کجا بوده. چیزی را یادم رفت بگویم. احتمالا باید معذرت‌خواهی کنم بابت آن گیومه‌هایی که پیش و پسِ اسم رمان و اسم نویسنده‌ی رمان گذاشته‌ام. خب ببخشید.

مدار صفر درجه البته با آن فیلمی که همین سال‌ها از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده زمین تا آسمان فرق دارد. اصلا آن نیست. ترجیح می‌دهم به این فکر نکنم که دقیقا چه روزی یا چه ماهی بود که اولین جلد این رمان سه جلدی را از کتاب‌خانه گرفتم. اما تابستان بود.

دیشب که صفحه‌های آخر مدار صفر درجه داشتند ورق می‌خوردند، داشتم به این فکر می‌کردم که این داستان، چه‌قدر به من نزدیک است. تا یادم نرفته، بگویم که «سید محمد حسینی» گفته بود باید «داشتم» را حذف کنم. 28 کلمه برگردید، می‌رسید به‌ش. داشتم می‌گفتم. چه‌قدر به من نزدیک بود این داستان. البته از نظر درون‌مایه، نه موضوع.

تغییر. توی صفحه‌های اول داستان، همه چیز عادی بود؛ نه البته به این اطلاق؛ اما دست‌کم خبری از انقلابی به آن بزرگی نبود. باران که نمی‌خواست برای یارولی کار کند، رفت کنار ساحل و خیلی زود هم کارش گرفت؛ اما یک افسر وسایل سلمانی باران را به دریا انداخت. و باران باز برگشت به آرایشگاه هالیوود.

شخصیت‌های مدار صفر درجه، هیچ‌کدام‌شان نه شیطان مطلق‌اند و نه فرشته‌ی عاری از گناه. یک نمونه‌اش همین «نوذر اسفندیاری».  مرد چهل و دو سه ساله‌ای که به اتکای سوادش، حساب‌دار «حاج ممصادق» شده و در بازار آبرویی دارد، اما از آن طرف، مشتری همیشه‌گی «طوبی عرق‌فروش» است. نوذر، «بی‌بی‌سی» گوش کردن شبانه‌اش ترک نمی‌شود، برای به دست آوردن اعلامیه و خواندن و رد کردنش به این و آن هر کاری می‌کند و با هر کسی درباره‌ی حکومت و شاه و بقیه هم‌کلام می‌شود و بحث می‌کند، اما از آن طرف، به راحتی در برگه‌ی بازجویی ساواک، با توسل به ارتشی بودن برادرش، خود را هواخواه شاهنشاه جلوه می‌دهد.

در این رمان طولانی، انواع مختلف رفتار سیاسی در مواجهه با انقلاب را از نزدیک دیدم. رفتارهایی که هر کدام‌شان برآمده از رفتارهای معمولی و روزمره‌ی شخصیت‌های داستان بودند. «مبارک»ِ خیاط، که تا خبری از درگیری و تجمع و توپ و تانک می‌شنید، دوچرخه‌اش را به بغل می‌گرفت و از پیاده‌رو می‌رفت به خیابان و بی‌خیال کار و زندگی می‌شد، همه‌ی انقلابی‌گری‌اش خلاصه شده بود در جمع کردن همه‌ی اعلامیه‌هایی که از روز اول صادر شده بود. و آن‌ها را در پوشه‌ای جمع کرده بود برای اثبات سابقه‌ی انقلابی‌گری‌اش.

چقدر شیرین است بنشینم و درباره‌ی هر کدام از شخصیت‌های داستان، تا خود صبح بنویسم. یاد آن شبی افتادم که «کوچه‌ی اقاقیا»ی «راضیه‌ی تجار» را تازه تمام کرده بودم. چه آشوبی داشتم. اما مدار صفر درجه را بی آشوب تمام کردم. نه که فکر کنی تعلیق نداشت و جذاب نبود و این‌ها. نه! آرام بود همه چیز؛ حتی تلخی‌های دیوانه کننده‌اش، حتی سهراب.

شاید نیازی به توضیح نباشد، اما این نوشته، گزارشی از رمان مدار صفر درجه نیست. حرف‌های پراکنده‌ی کسی است که خودش را در جای‌جای این داستان دیده است.

  • حسن اجرایی

Unknown

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۷، ۰۱:۴۶ ق.ظ

آیا دولت دکتر احمدی‌نژاد، شایستگی برخوردار شدن از این همه حمایت رهبر انقلاب را دارد؟ چرا کسی همچون رهبر انقلاب که خطیرترین نقش را در جمهوری اسلامی دارد، دست به چنین رفتاری زده است؟

شاید اگر بخواهیم به جواب‌ها و تحلیل‌ها و توجیه‌های دم دست و ساده فکر کنیم، به دو جواب اولیه برسیم.

یک. این رفتار رهبر انقلاب کاملا واقعی و حقیقی است و هیچ توجیه خاصی ندارد و اگر مثلا از سوی ایشان انتقاد خاصی به دولت نمی‌شود و در مقاطعی نیز حمایتی تمام قامت از دولت نهم و فعالیت‌هایش دیده‌ایم، به دلیل این است که دولت نهم از دیدگاه ایشان، همان چیزی است که قرار بود باشد و دست‌کم ضعف‌ها و اشتباه‌هایش آن‌گونه نیست که لازم باشد با جدیت آن را به نقد کشید و با شدت جلو آن ایستاد؛ و به تذکرات خصوصی بسنده شده است.

دو. رفتار کنونی رهبر انقلاب در مواجهه با دولت، تنها برای جلوگیری از فروپاشی دولت نهم است. شاید تحلیل رهبر انقلاب این‌گونه است که اگر این‌چنین حمایت نشود، ممکن است دولت قدرت دفاع از خود و حفظ وزرا و نیروهای خود را نداشته باشد و به آخر نرسیده، به آخر برسد. یا شاید صرف‌نظر از امکان از هم پاشیدن دولت، این رفتار رهبر انقلاب تنها برای حفظ اقتدار سیاسی دولت، آن‌ با هدف کمک به جلو رفتن راهبردهای دولت باشد.

با دقت به روابط میان دولت‌های پس از انقلاب با حضرت امام رحمة‌الله‌علیه و همچنین رهبر انقلاب، از یک سو، و از سوی دیگر، حمایت‌های بی‌دریغ و -شاید بتوان گفت- استثنایی رهبر انقلاب از دولت نهم، می‌توان گفت هیچ‌کدام از دو احتمال بالا کاملا درست نیست. اما با کمی دقت می‌توان بخش‌هایی را از هم تفکیک کرد و به نتیجه‌ی دقیق‌تری رسید.

به راحتی می‌توان گفت که دولت نهم، تنهاترین دولت جمهوری اسلامی تاکنون است. دولتی که در ابتدای کار، همه‌ی پشتوانه‌های سیاسی خود را انکار می‌کرد و خود را تنها می‌دانست؛ و ادعا می‌کرد همین تنهایی یک قوت است؛ آن‌ هم برای پایبند نبودن به انتظارات گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی و غیر آن. این مورد و چندین شاخصه‌ی دیگر درباره دولت نهم، آن را به دولتی خاص تبدیل کرده است که تحلیل کردن رفتار آن را سخت‌تر از دیگر دولت‌ها می‌کند.

ولی این سختی به حدی نیست که چیزی از دیدن پنهان مانده باشد. اصولا دولت نهم را شاید بتوان دارای کمترین پیچیدگی در میان دولت‌های پس از انقلاب دانست؛ همان‌گونه که می‌توان این دولت را دارای بیشترین گسست میان تئوری‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دانست؛ گرچه سیاست‌های دولت توانسته است شیب -دست‌کم ملایمی- به سوی راهبردهای انقلاب اسلامی داشته باشد، اما شاید نتوان مجموع این شیب را مثبت دانست.

احمدی‌نژاد را شاید بتوان زنده کننده‌ی شعارها و آرمان‌های انقلاب دانست. می‌توان گفت دولت احمدی‌نژاد، دولت ِ به رخ کشیدن دوباره‌ی اهداف انقلاب اسلامی است؛ اما به همان میزان می‌توان گفت این دولت باعث دلزدگی از آرمان‌های انقلاب شده است. شاید امروز نتوان با اطمینان گفت که دولت نهم چقدر توانسته است جمهوری اسلامی را به یک حاکمیت اسلامی نزدیک کند اما واضح است که دولت نهم، دولت اصولگرایی و پایبندی به انقلاب نبوده و نیست. آن‌چه در این چند سال دیده‌ایم، دولت ِ سلیقه‌های دکتر احمدی‌نژاد بوده است.

یک مثال می‌گویم اما نمی‌خواهم این مثال را گسترش بدهم و ادعای عام بودن بکنم؛ فقط می‌خواهم یادآوری کنم. قضایای پیشنهادهای دکتر احمدی‌نژاد برای انتقال ساکنان فلسطین اشغالی به اروپا و اعتراض‌های جهانی به استفاده‌ی ابزاری از ادعای وقوع هولوکاست، می‌تواند نمونه‌ای از سلیقه‌ای بودن مدیریت در دولت نهم دانست.

شاید با این اطمینان نباید سخن گفت؛ اما به نظر می‌رسد مهم‌ترین نقطه‌ی ضعف دولت نهم، استفاده‌ی ابزاری از حمایت‌های رهبری، ادعای اجرای عدالت و برقراری دولت اسلامی است. نقطه‌ی ضعفی که هر روز انگار بیشتر دارد سر باز می‌کند و باعث از هم پاشیدگی دولت جمهوری اسلامی می‌شود. شکست سختی برای تفکر اصولگرایی و تفکر پایبندی به انقلاب اسلامی خواهد بود اگر ... . اگر ندارد. تفکر اصولگرایی شکست خورده است. مگر این‌که برای چهار سال بعد فکری اندیشیده شود.

تقصیرها را هم نمی‌شود گردن دکتر احمدی‌نژاد و یاران او انداخت. همه‌ی اصولگرایان و همه‌ی آن‌ها که خودشان را منتقد دلسوز می‌دانند، -حتی اگر دولت تاب‌شان نیاورده باشد،- در اشتباه‌ها و موفق‌ نشدن این دولت مقصرند.

حرف آخر این‌که اگر قرار است دوستان اصولگرا، عُرضه‌ی مدیریت یک دولت در راستای اهداف انقلاب را نداشته باشند، همان بهتر که سیدمحمد خاتمی رییس جمهور شود تا دست‌کم دوستان اصولگرا باز هم فرصت یاد گرفتن داشته باشند. جمهوری اسلامی هنوز جوان است؛ چه خوب می‌شود که لطف کنند و با عجله و شتاب برای خدمت، اعتماد مردم و تاریخ را به تفکر انقلاب اسلامی به چالش نکشند. دولت‌های پیش از دولت نهم هم هر قدر نادرست و نابه‌کار بوده‌اند، نتوانستند مردم را کافر کنند یا جمهوری اسلامی را منقرض کنند؛ پس به جای استدلال‌های فضایی، چه بهتر که برویم و به دنبال یاد گرفتن مدیریت باشیم؛ تا نه از جمهوری اسلامی هزینه کرده باشیم، نه از رهبر انقلاب و نه از دین و ایمان مردم.

راه حل خوبی نیست؟

  • حسن اجرایی