سلام

آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی» ثبت شده است

مسجدهای دوست داشتنی ام

شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۲:۴۳ ق.ظ

خب این درست که خیلی دیر شده، اما چاره‌ای نیست، باید بنویسم. یک بار باید با تمام وجود از پیچک سر به هوای عزیز که لطف کرد و دعوت‌ام کرد تشکر کنم، و بعد هم از اینکه این همه با تاخیر می‌نویسم پوزش بطلبم.

نزدیکی خانه‌مان یک مسجد قدیمی بود؛ مسجد حضرت صاحب‌الزمان. مسجد متروکی بود و پیرمردی که همان نزدیکی‌ها بقالی داشت، آنجا اذان می‌گفت و هر که می‌خواست می‌رفت مسجد، و خبری از نماز جماعت هم نبود.

گه‌گاه می‌رفتم. یک درخت توت هم داشت. یکی دو تا از دوستانم هم گه‌گاه می‌آمدند، و با اینکه ساختمان‌اش خیلی قدیمی بود، اما برای‌ام زیبا و دوست‌داشتنی بود.

همان سال‌ها بود که خراب‌اش کردند تا یک مسجد جدید و بهتر بسازند. مسجد حضرت صاحب‌الزمان، این روزها بزرگ‌تر، زیباتر است و به لطف کولرها و پنجره‌های‌اش تابستان‌ها هوای خیلی بهتری دارد، ولی هر چه بود،‌ آن مسجد خواستنی‌تر بود. گرچه این روزها شلوغ‌تر شده و نماز جماعت هم دارد.

آن مسجد را که خراب کردند، همان گه‌گاه می‌رفتم مسجد دیگری که دورتر بود، و معمولا نماز جماعت هم داشت. بگذریم.

یکی دیگر از مسجدهای دوست‌داشتنی‌ام، مسجد امام حسین است. بله. می‌دانم. باید نشانی دقیق‌تر بدهم. از اولین کوچه‌ی راست بلوار امین قم که بروید داخل، به راحتی این مسجد را می‌شود دید. زیاد گذارم به این مسجد نمی‌افتاد البته، اما یک ماه مبارک زیبا و به یاد ماندنی از این مسجد در یادم مانده که حتی اگر تا پایان عمر هم پایم به آنجا نرسد، یکی از زیباترین‌هاست مسجد امام حسین علیه‌السلام.

و مسجد آخر، مسجد مدرسه‌ی معصومیه‌ی قم؛ مسجدی که تنها یک مسجد نبود. نمی‌خواهم ارزش‌گذاری کنم، اما به هر حال در شکل‌گیری تفکر سیاسی من و خیلی‌های دیگر خیلی مهم و تاثیرگذار بود. و شاید هنوز هم باشد. نه. دیگر نیست!

یادش به خیر. چه نوشته‌ی بی‌مایه‌ای شد. به جای این‌که به بازی تن بدهم، نشسته‌ام و خاطرات خودم را زنده می‌کنم. امیدوارم پیچک سر به هوای عزیز ببخشد. همیشه بعد از نماز و تعقیب‌ها، «اللهم کن لولیک…» می‌خواندیم. آن مسجد یک ملودی ویژه برای خواندن این دعا داشت. دلم برای آن روزها و آن مسجد و آن مدرسه و همه‌ی آدم‌های معمولی و حتی بامزه و حتی‌تر بی‌مزه‌اش تنگ شده. فایده‌ای ندارد البته! از دست رفته.

  • حسن اجرایی

خیلی مثال سطح پایین و ساده‌ای است؛ فکر کن جایی نشسته‌ای و در جواب احوال‌پرسی ساده‌ی کسی می‌گویی «خدا رو شکر. خوب‌ام.»

خب همه همین‌جوری‌اند. وقتی کسی بعد از سلام و جواب سلام، از حال و احوال می‌پرسد، همه می‌گویند «خوب‌ام» و مشتقات‌اش! و اگر کسی در جواب «چطوری؟» بگوید «خوب‌ام ولی یه خرده پام تیر می‌کشه صبحا که از خواب پا می‌شم.»، به تحقیق باید نگاه چپ طرف مقابل را تحمل کند.

حالا تصور کن کسی بعد از جواب سلام شنیدن، بگوید «چطوری پسر؟» و تو بگویی «خدا رو شکر، خوب‌ام». و این را هم تصور کن که کس دیگری با نگاه چپ به‌ت بگوید «تو خجالت نمی‌کشی روز روشن دروغ می‌گویی؟» و تو می‌مانی که چه بگویی. می‌مانی که «این آقا یعنی بین آدما زندگی نمی‌کنه؟».

برای‌ام خیلی جالب می‌شود وقتی می‌بینم کسی حواس‌اش نیست که فلان حرف در فلان «مقام» زده شده است، و حرف مطلقی نیست.

خب کاش می‌شد اصل موضوع رو می‌نوشتم! موضوع که نه البته؛ مصداق.

  • حسن اجرایی

زیبایی بازی با دشمن

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۸۷، ۰۴:۱۵ ب.ظ

لازم نیست توی چشم‌اش نگاه کنی و بگویی «دشمنی‌هات بی جواب نمی‌مونه آقای دشمن.» باور کن بی این‌که اطلاعیه صادر کنی و به‌ش بفهمانی هم می‌توانی شکست‌اش بدهی.

این حرف‌ها البته تابلو است که به معنای این‌که «وجود دشمن، توهم است» نیست. دشمن را هم اگر بشود انکار کرد، دشمنی را نمی‌شود انکار کرد. بالاخره ممکن است کسی که دارد دشمنی می‌کند، انگیزه‌ای برای دشمنی نداشته باشد، اما به هر حال کارش دشمنانه باشد.

مثال می‌زنم. کسی دارد از گشنگی تلف می‌شود. این همه خوردنی را بی‌خیال شده و آمده سراغ گوشت ساعد دست راستjang-e-ziba شما. خب این بی‌چاره، یا واقعا چیز دیگری برای خوردن پیدا نکرده، و یا این مورد را ترجیح داده. بله. اشتباه احمقانه‌ای کرده، ولی درک‌اش می‌کنم که از کسی که دارد از گشنگی تلف می‌شود، انتظار عقلانیت نیست. پرانتز بسته.

کسی اگر حرف حساب سرش نشود و دست به کار دشمنانه بزند، نشستن و نگاه کردن و اینجور کارها، فقط از دیوانه بر می‌آید. حتی اگر حرف حساب سرش بشود و دست به کار دشمنانه بزند،‌ باز هم باید کاری کرد.

حالا دو تا راه داریم. این‌که داد و بیداد کنیم و بگوییم «گرفتمت. چی فکر کردی. فکر کردی من خواب‌ام؟» و اضافه کنیم که «من حواس‌ام جمع‌ه پسر. تو اگه تا جیم بری،‌ من همه‌ی جیک و پیک‌ت رو می‌ریزم وسط» و از این حرف‌ها؛ این یک راه.

راه دوم هم این که خودت را به آن راه بزنی و وانمود کنی من هیچ نمی‌بینم و اصلا این چیزها سرم نمی‌شود. از آن طرف، بازی کنی، حواس‌ات به همه چیز جمع باشد و موجودیت کسی که دارد دشمنی می‌کند را به خطر بیندازی؛ و البته باز هم وانمود کنی داری کار خودت را می‌کنی، و وانمود کنی مثل همان گشنه‌ای هستی که چاره‌ای جز گاز زدن گوشت ساعد آقای دشمن ندارد.

اصلا چه به‌تر که آقای یا خانم دشمن حواس‌اش نباشد که تو هم عقل‌رس شده‌ای و سرت می‌شود، و چه به‌تر که آن قدر در ظاهر دیوانه‌بازی در بیاوری و در عمل زیرکانه رفتار کنی که روز و شب در برزخ ادامه یا اتمام دشمنی غوطه بزند.

بازی زیبایی می‌شود؛ تجربه کنید. دشمن هر چه جدی‌تر و به قول بزرگ‌ترها، قسم‌خورده‌تر باشد، بازی زیبایی‌تری خواهد شد؛ تصمین می‌کنم.

  • حسن اجرایی

درباره‌ی یک تاکتیک انقلابی

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۸۷، ۰۱:۲۸ ب.ظ

اصلا من همین‌جوری‌ام همیشه. انگار حتما باید کسی دعوت کند تا بروم جایی. انگار اگر دعوتی نباشد، وظیفه‌ی خودم نمی‌بینم…

بله. می‌گفتم. ابتر ماندن آن جمله را ببخشایید. تا همان جای‌اش کافی بود. حالا کسی دعوت کرده، و خواسته خاطره‌‌هایی بنویسیم که این روزها زنده می‌شوند خود به خود. خاطره‌هایی که لابد از سال‌های کودکی و نوجوانی در ذهن و جان‌مان تنیده شده.

خیلی بد است که آدم دعوت کسی را اجابت کند، اما جزییات دعوت را تغییر بدهد، اما چه چاره از بعضی بدی‌ها!

ما که آن زمان‌ها نبودیم،‌ و –به درستی- نمی‌دانیم چه islamic-revolutionخبر بود و چه گذشت و چه کسانی انقلابی بودند و چه کسانی نبودند و این روزها تازه یادشان افتاده که انقلابی بودن هم چیز خوبی است.

البته همه حق دارند آن روزها انقلابی نبودن را خوب بدانند و این روزها انقلابی بودن را. به کودکانی مثل من هم ارتباطی ندارد. اصلا قرار هم نبود این را بگویم این وسط.

می‌خواستم بگویم ما که نبودیم، و نمی‌دانیم چه خبر بود و اوضاع چه بود؛ گرچه کلیاتی می‌دانیم و تحلیل کلی‌ای هم داریم. از شما چه پنهان چند روز بیش داشتم یکی از نوشته‌های یکی از آدم‌های تاثیرگذار و برجسته‌ی انقلاب اسلامی را می‌خواندم. دوست هم ندارم بگویم که بود.

بله. آمدیم بند بعد؛ بی‌دلیل. در بخشی از آن متن، –که می‌خواندم،- این جمله برایم آزاردهنده بود. کدام جمله؟ صبر کنید. پیش از این‌که آن جمله را بگویم، باید بگویم به من اعتماد کنید. در جمله هیچ دست‌کاری‌ای نکرده‌ام. و گرچه از میانه‌ی یک متن انتخاب شده، اما تضمین می‌کنم معنای مستقل دارد. جمله این است:

آن روز هر پدیده‌ی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت می‌دادیم.

بلافاصله بعد از این، جمله‌ی دیگری آمده:

درست هم بود.

شاه باید کنار گذاشته می‌شد، بالاتر از آن، نظام شاهنشاهی و استبدادی هم باید ویران می‌شد. ولی چرا باید «هر پدیده‌ی ناپسندی» به شاه نسبت نسبت داده می‌شد؟ بله. این هم درست که او بود که پایه‌ی بسیاری از پدیده‌های ناپسند بود، اما نه «هر پدیده‌ی ناپسندی».

این نکته را هم شاید لازم باشد بگویم که این جمله، سال‌ها پس از انقلاب اسلامی گفته شده، و از جمله‌ی  برخی سخنان شتاب‌زده و تند روزهای نخست انقلاب نیست.

شاید خوب باشد اگر پیچک سر به هوا، بامدادی، پات ریوت، بر ساحل سلامت، سیبیل طلا و دیگران هم بنویسند. بله. این یعنی من از این‌ها دعوت می‌کنم! چه عجله‌ای است حالا. باز هم اگر لازم شد، کسان دیگری هم دعوت می‌کنم.

  • حسن اجرایی

از کدام ترس؟

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۷، ۰۶:۰۶ ق.ظ

باور کن نمی‌خواهم ادای آدم‌های پرقدرت را در بیاورم و خودم را منزه از ترس نشان بدهم. نه.

«پیچک سر به هوا»ی عزیز. باور کن از همان ساعتی که نوشته‌ات را خواندم، دارم فکر می‌کنم ببینم از چه ترسی بگویم تا دعوت‌ات اجابت شده باشد و حرف‌ام را هم زده باشم.

ترس‌های دوستان دیگری را هم خواندم. و البته فکر نمی‌کنم چیزی مانند ترس از «واجب الوجود»، آن گونه که «مانی» گفته، نیازی به یادآوری داشته باشد.

آدمی‌زاد، سرشار از ترس است، و این سرشار بودن از ترس، تابع سرشار بودن‌اش از نقص است، و ما هم که جمله‌گی آدمی‌زادیم. اما هر چه فکر می‌کنم، نمی‌توانم ترس خاصی پیدا کنم برای نوشتن.

تصور کنید بزرگ‌ترین ترس من، افتادن به دامان «ایدز» باشد. خب؟ خیلی ترس بزرگی است. بله. بدتر از خود ایدز، از بی‌چاره کردن کسی دیگر باید بترسیم که ناچار باید نگران و پی‌گیر مشکل ما باشد. خیلی دردناک است. نه؟ نه. به نظر من آن‌قدرها هم ترس‌ناک نیست. برای کاهش تصور ترس‌آلود نسبت به هم‌چه چیزهایی، توصیه می‌کنم رمان‌هایی درباره‌ی جنگ ویتنام و جنگ جهانی گیر بیاورید و بخوانید.

خودمان را چرا گول بزنیم آخر؟ بزرگ‌تر و کشنده‌تر از بی‌آبرویی هم مگر می‌توان ترسی پیدا کرد؟ و مگر نمی‌توان با دروغ، و یا حتی نادانی انسانیِ کسی، دچار بی‌آبرویی شویم؟ می‌شود. پیچیده هم نیست. از چه بترسیم وقتی ترس‌مان بی‌فایده است. بله. بعضی ترس‌ها کمک‌مان می‌کنند آدمی‌زادهای به‌تری باشیم. مثل ترس از بی‌آبرو کردن دیگران. که آن هم به خودمان مربوط است.

مشکل اصلا این چیزها نیست. مشکل این است که بیش‌تر ترس‌های ما، از چیزهایی است که خودمان نقش زیادی درشان نداریم. و بدتر از آن، ترس‌مان به خاطر اصرار بر چیزی است. اصلا این را بخوانید: «می‌ترسم پدر و مادرم از هم جدا بشـن.» دو حالت دارد البته. یا ما می‌توانیم کاری بکنیم، یا نمی‌توانیم. بله. خیلی بد است پدر و مادر آدم از هم طلاق بگیرند. نه. واقعا با همین اطمینان می‌توان گفت چیز بدی است این؟ قبول ندارم.

ترس‌های بزرگ، فراوان‌اند و ترس‌های کوچک، بسیار. می‌ترسم این چند سطر نوشته‌ام از میان برود. می‌ترسم به قرار امروز صبح‌ام نرسم. می‌ترسم امشب هم حوصله نداشته باشم بروم و کفش بخرم. این‌هاست که آزارمان می‌دهد. ترس‌های بزرگ هم البته داریم. نکند طعم خوش‌بختی را نچشیم. نکند هم‌چنان که تا امروز نرفته، هیچ‌گاه آب خوش از گلوی‌مان پایین نرود. نکند آن‌قدر نادان باشیم که خودمان هم نفهمیم.

نه آقاجان! ترجیح می‌دهم به جای ترسیدن، زندگی کنم. یک رمان آمد توی ذهنم و یک شخصیت. نه. نمی‌گویم؛ هیچ‌کدام‌شان را!

  • حسن اجرایی

بازیِ وحدت ملی

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۴۶ ق.ظ

نشسته‌ایم این‌جا و داریم بازی را نگاه می‌کنیم. بازی خوبی است. خوب که نه البته. شاید درست‌ترش این باشد که بگویم بازی جالبی است.

خوب است این‌جا بنشینیم و با دقت همه چیز را ببینیم و حرف هم نزنیم. ببینیم این بازی به کجا می‌رسد. یا به‌تر بگویم؛ ببینیم این یکی بازی به کجا می‌رسد.

چهار ماه پیش، کسی حرف از «لزوم تشکیل دولت وحدت ملی» زده است. اصلا هم اهمیتی ندارد چه کسی این حرف را زده. برای ما تماشاگران هیچ تفاوتی نمی‌کند چه کسی کدام طرف ایستاده و چه حرفی می‌زند و چه جوابی می‌شنود. برای ما آن‌چه مهم است، شیوه‌ی بازی بازی‌گران است. البته تا وقتی بازی باشد!

خب. طرح تشکیل دولت وحدت ملی، پیشنهاد آقای ناطق نوری است. اولین واکنش منفی هم از زبان دکتر سحابی منتشر شده است. دلایل و لحن مخالفت عزت‌الله سحابی را می‌توانید از توی خبر سایت تابناک ببینید.

ما کجای این بازی هستیم؟
ما کجای این بازی هستیم؟

جرقه‌ی دوباره‌ی بالا گرفتن شعله‌ی این بازی، با برگزاری همایش 30 سال قانون‌گذاری آغاز شد. شاید اصلی‌ترین دلیل مخالفان برگزاری این همایش، حضور «مطرودین امام» در این جلسه بود. شاید منظورشان هم افرادی مانند «عزت‌الله سحابی» باشد.

بازی ادامه پیدا کرد. و بعضی هم حضور نیافتن رییس‌جمهور در همایش سی سال قانون‌گذاری را نشانه‌ی این دانستند که «وی با همان هوشمندی -سال 83 در رد دعوت همایش شورای هماهنگی- در پازلی که برای همرنگ جماعت کردن او چیده شده است، بازی نمی کند.» آن هم در حالی که -گویا- آقای رییس جمهور در روز برگزاری همایش سی سال قانون‌گذاری، تا بهارستان رفته‌اند و به خاطر حذف سخن‌رانی‌شان بازگشته‌اند.

و بالاخره این‌که جالب‌ترین بازی را می‌توانیم در یادداشت روز حسین شریعتمداری ببینیم. اگر حوصله ندارید همه‌ی نوشته را بخوانید، آن دو سطر آخرش را حتما بخوانید. نه! زحمت‌تان می‌شود. «در آینده نزدیک، به نقش دقیق دشمن خارجی در این پروژه، همراه با اسناد غیرقابل انکار آن خواهیم پرداخت.» البته این را هم تصریح کنم که واقعا حسین شریعتمداری دارد درباره‌ی همین طرح دولت وحدت ملی صحبت می‌کند و فکر هم نمی‌کنم شوخی‌ای در کار باشد.

بازی جالبی است. تا یادم نرفته بگویم که احمد توکلی هم حرف‌های بامزه‌ای زده است. مثلا گفته «مبنای دولت ائتلافی و دولت موسوم به وحدت ملی، سهم خواهی در تشکیل کابینه و کشمکش های سیاسی است.» می‌خواهم بپرسم واقعا در دولت‌های غیرائتلافی این چیزها نیست واقعا؟ بابت تکرار دو باره‌ی «واقعا» پوزش می‌خواهم. در دولت آقای خاتمی و آقای احمدی‌نژاد نبوده است این چیزها؟ من متوجه نمی‌شوم این پدیده‌ی دولت وحدت ملی چه قدر خطرناک است که این همه تیرباران شده است.

البته ما که داریم بازی را نگاه می‌کنیم. بازی جالبی است. ببینیم چه اتفاقی می‌افتد پس از این.

چند لینک دیگر را می‌توانید این‌جا ببینید. انواع مختلف بازی در یک زمین.

  • حسن اجرایی