مسجدهای دوست داشتنی ام
خب این درست که خیلی دیر شده، اما چارهای نیست، باید بنویسم. یک بار باید با تمام وجود از پیچک سر به هوای عزیز که لطف کرد و دعوتام کرد تشکر کنم، و بعد هم از اینکه این همه با تاخیر مینویسم پوزش بطلبم.
نزدیکی خانهمان یک مسجد قدیمی بود؛ مسجد حضرت صاحبالزمان. مسجد متروکی بود و پیرمردی که همان نزدیکیها بقالی داشت، آنجا اذان میگفت و هر که میخواست میرفت مسجد، و خبری از نماز جماعت هم نبود.
گهگاه میرفتم. یک درخت توت هم داشت. یکی دو تا از دوستانم هم گهگاه میآمدند، و با اینکه ساختماناش خیلی قدیمی بود، اما برایام زیبا و دوستداشتنی بود.
همان سالها بود که خراباش کردند تا یک مسجد جدید و بهتر بسازند. مسجد حضرت صاحبالزمان، این روزها بزرگتر، زیباتر است و به لطف کولرها و پنجرههایاش تابستانها هوای خیلی بهتری دارد، ولی هر چه بود، آن مسجد خواستنیتر بود. گرچه این روزها شلوغتر شده و نماز جماعت هم دارد.
آن مسجد را که خراب کردند، همان گهگاه میرفتم مسجد دیگری که دورتر بود، و معمولا نماز جماعت هم داشت. بگذریم.
یکی دیگر از مسجدهای دوستداشتنیام، مسجد امام حسین است. بله. میدانم. باید نشانی دقیقتر بدهم. از اولین کوچهی راست بلوار امین قم که بروید داخل، به راحتی این مسجد را میشود دید. زیاد گذارم به این مسجد نمیافتاد البته، اما یک ماه مبارک زیبا و به یاد ماندنی از این مسجد در یادم مانده که حتی اگر تا پایان عمر هم پایم به آنجا نرسد، یکی از زیباترینهاست مسجد امام حسین علیهالسلام.
و مسجد آخر، مسجد مدرسهی معصومیهی قم؛ مسجدی که تنها یک مسجد نبود. نمیخواهم ارزشگذاری کنم، اما به هر حال در شکلگیری تفکر سیاسی من و خیلیهای دیگر خیلی مهم و تاثیرگذار بود. و شاید هنوز هم باشد. نه. دیگر نیست!
یادش به خیر. چه نوشتهی بیمایهای شد. به جای اینکه به بازی تن بدهم، نشستهام و خاطرات خودم را زنده میکنم. امیدوارم پیچک سر به هوای عزیز ببخشد. همیشه بعد از نماز و تعقیبها، «اللهم کن لولیک…» میخواندیم. آن مسجد یک ملودی ویژه برای خواندن این دعا داشت. دلم برای آن روزها و آن مسجد و آن مدرسه و همهی آدمهای معمولی و حتی بامزه و حتیتر بیمزهاش تنگ شده. فایدهای ندارد البته! از دست رفته.
- ۳ نظر
- ۱۹ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۰:۴۳