نوشتهٔ زیر را ده روز پیش برای مهمانی ساما نوشتم. این را برای آنجا نوشتم و به حسی که به دلنها دارم نمیخورد شاید اما دوست دارم اینجا باشد. تکتک کلمههای این نوشته حاصل جوششی درونی است که سالها با من بوده و خواهد بود.
اسمشان را گذاشتهایم اعراب جاهلی. مجسمههایی از سیاهی و تباهی و خونریزی و بیرحمی و قساوت ازشان ساختهایم. سراسر کوزه زندگیشان را پر کردهایم از زشتترین کلمههایی که بلدیم. تصویرهایی ساختهایم که همهشان وقتی میشنیدهاند که دختردار شدهاند، با اعتماد به نفس تمام، دختر تازه به دنیا آمده را به گور میسپردهاند و انگار نه انگار. اهریمنانی ساختهایم که به سادهترین بهانهها سالها به جنگ میگذراندهاند و قبیلهای را به خاطر کینهای بیهوده، به تباهی و نابودی میکشاندهاند.
همینها که ما به راحتی اسمشان را گذاشتهایم اعراب جاهلی و برای حرفمان هم دلیل میآوریم که در زمانه پیامبر تنها ۱۷ نفر در حجاز سواد خواندن و نوشتن داشتهاند، بله، همینها در وجودشان چیزی داشتند که ما انگار هیچ بویی از آن نبردهایم. همین اعرابی که در نگاه ما پست و جاهلی و دور افتاده از تمدناند، در میانهٔ سختترین و خونآلودترین جنگها هم به عهدهایشان پایبند بودهاند؛ در میانهٔ کینهتوزانهترین شمشیر کشیدنهایشان هم اگر به ماههای حرام میرسیدند، شمشیر در نیام میکشیدند و به قاعده بازی پایبند میماندند.
ما به چه چیز پایبندیم؟ به دروغ نگفتن پایبندیم؟ به عهدهایمان پایبندیم؟ به امضاهایمان پایبندیم؟ به قسمهایی که میخوریم چه؟ به چه چیزی بیاستثنا و اما و اگر و حالا این بار که هیچی و اینم فرق داره و این یکی لازمه و خب اینم مصلحت اقتضا میکنه پایبندیم؟
باید از یک جایی شروع کنیم. همین روزها باید چند قدم به عقب برداریم. چند قدم عقب بنشینیم و تمرین کنیم برای دو ماه هم که شده استثنا نتراشیم و اما و اگر و آخه و این بار نگوییم. حداقل تمرین کنیم اگر میخواهیم خنجر بزنیم، از پشت نزنیم. اگر میخواهیم خنجر بزنیم، در خواب نزنیم. دو ماه هم که شده، قبل از خنجر زدن، یک روز قبل به دشمنمان خبر بدهیم و مهلتش بدهیم تا آماده جنگ باشد.
دستکم به اندازه لشکر یزید، که درخواست حضرت سیدالشهدا برای به تاخیر انداختن جنگ را پذیرفت، مروت به خرج بدهیم. کمی به خودمان باور داشته باشیم و بدانیم تنها با خنجر از پشت زدن نیست که میتوانیم پیروز شویم. خنجر زدن هم آداب دارد. از کی تمرین کنیم؟ از همین حالا.