سلام

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

در جستجوی لذت فراموش

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۲۱ ب.ظ
خیلی وقت است کتاب خوب نخوانده‌ام. کتابی که چنان غرقش بشوم که یادم برود کجا هستم و حالم چطور است و دغدغه‌های دیگرم چیست. کتابی که وقتی می‌خوانم یادم برود که پایم درد می‌کند. ماه‌هاست دنبال کتابی می‌گردم که مطمئن باشم جذبم می‌کند و با خواندنش می‌توانم همچه حسی را درک کنم. چیزی که پیش از این بارها و بارها حسش کرده‌ام. با تعریف‌هایی که درباره «صد سال تنهایی» شنیده بودم، مطمئن بودم که گمشده‌ام را در این رمان مشهور خواهم یافت. اما صد سال تنهایی هم آنی نبود که باید. هر چه خواندم بیشتر از خواندنش پشیمان می‌شدم. اما خودم را مجبور کردم تمامش کنم و هیچ لذتی هم از خواندنش نبردم.
قربانی بعدی قیدار امیرخانی بود. مطمئن بودم که امیرخانی فضای جدید و آدم‌های نو و عادات تازه خلق می‌کند و بی نوآوری و بدعت چیزی به دست نشر نمی‌دهد. اما نبود. و این خیلی تلخ بود. البته این را هم بگویم که هیچ بعید نیست من مریض شده باشم و حس کتابخوانی‌ام را گم کرده باشم. یادم نمی‌آید آخرین رمانی که خوانده‌ام و خوشم آمده چه بود. من منتقد ادبی نیستم اما قیدار برای من بسیار تصنعی و نچسب بود. «قیدار»ش که انگار سعدی زمانه است از بس مسجع و آهنگین سخن می‌گوید. دیگرانش هم دست‌کمی از سعدی ندارند و کم مانده عطسه کردنشان هم شاعرانه باشد. بگذریم. مهم این است که امیرخانی هر چه بنویسد و هر چه به دست نشر بدهد خریدار دارد و هزاران و شاید ده‌ها هزاران خواهان دارد. و چه هنری بالاتر از اینکه کسی در این بلبشوی کتاب و ادب این همه مشتری جلب کند.
کتابی که چند روزی است دارم می‌خوانم و ازش لذت می‌برم، «هزاره‌های افغانستان» است. کتابی که شاید دو سال از خریده شدنش گذشته باشد و تازه فصل خواندنش رسیده و بعد از ماه‌ها لذت یک کتابخوانی شیرین و آرام را بهم هدیه کرده. این روزها البته «درخت انجیر معابد» را هم دارم برای بار دوم می‌خوانم. تا نقطه پایان را نگذاشته‌ام بگویم که نویسنده هزاره‌های افغانستان، سیدعسکر موسوی و نویسنده بزرگ درخت انجیر معابد هم احمد محمود است.
  • حسن اجرایی

صاحب مردم

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۵۶ ب.ظ
امیر اولین عنوانی بود که در اسلام به خلفای چهارگانهٔ جانشین پیامبر داده شد. مسلمانان تا زمان اموی‌ها رهبران خود را امیرالمومنین عنوان می‌کردند. همین سنت نیز در جامعه هزاره وجود داشت. رییس یا موسفید یک قوم نه‌تنها از قوم خود نمایندگی می‌کرد، بلکه عملا عهده‌دار کلیه امور قوم خود بود. «میر محمدرفیع»، میر دایزنگی یکی از این میرها بود که «هارلن» گفتگویی با وی داشته است. او در حضور یک خارجی (هارلن) به پرسشهای وی راجع به فرمانبرداری مردمش چنین پاسخ می‌دهد:
من صاحب زندگی مردمم هستم و اگر بخواهم همهٔ آنها را به ازبک‌ها بفروشم هیچ‌یک از آنان شهامت آن را ندارند که با خواستهٔ من مخالفت کند. ایشان همه غلامان من هستند.
هزاره‌های افغانستان، سیدعسکر موسوی، صفحه ۷۸.
  • حسن اجرایی

هزار بار تلخ‌تر

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۱۸ ب.ظ
این پست وبلاگ «زهرا» را می‌خواندم. شرایط سختی است که ببینی کسی دارد از راه اشتباهی می‌رود که تو پیشتر از آن رفته‌ای و می‌دانی که چه بیراهه‌ای است این راه. شرایط سختی است و شاید هر کدام از ما بارها در همچه موقعیتی قرار گرفته باشیم. ساکت ماندن و تماشا کردن سخت‌ترین کاری است که می‌شود کرد. هیچ چیز بدتر از این نیست که ببینی کسی در چاهی می‌افتد و بدانی که نمی‌توانی کاری بکنی.
اما موقعیت دشوارتر و سهمگین‌تری هم هست. سالها در اشتباه بزرگی فرو رفته بودی و یک نفر همه لحظه‌های تلخ و سهمگین آن اشتباه را از نزدیک دید و شنید و همه تلخی‌های آن راه را از چشم تو خواند و وقتی متوجه شدی که چه اشتباهی کرده‌ای، همان یک نفر تو را از آن چاه بیرون کشید. سهمگین‌تر از موقعیت اول، این است که چند وقت بعد ببینی همان که از نزدیک همه تلخی آن راه را دیده، خودش گرفتار همان اشتباه شده و هیچ کاری هم نمی‌شود کرد. چه موقعیتی سخت‌تر و تلخ‌تر از اینکه کسی را که تو را از چاه بیرون کشیده نتوانی از چاه بیرون بکشی؟ نیست.
  • حسن اجرایی

دفتر

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ب.ظ
یک کلمه بیشتر نیست، اما همین یک کلمه پر از خاطره‌های رنگارنگ است. فقط هم خاطره نیست. بخش مهمی از زندگی من و چند نفر دیگر است. از همان جمع شدنهای دوستانه و ساده گرفته تا برنامه‌هایی که با ماهها برنامه‌ریزی و فکر اجرا می‌شد. آنچه به دست آمده، هیچ‌گاه از دست نمی‌رود. مفهوم «دفتر» در ذهن من و دوستانم هم هیچ‌گاه از میان نمی‌رود اما دفتر تمام شده است. و این تمام شدنش چیز غمناکی است. و این همان حس غمناکی است که وقتی شنیدم وسایلش را هم دارند می‌فروشند با تمام وجود حس کردم. حس کردم خانه‌ای که گرچه کاخ نبود و شاید معماری ایده‌آلی هم نداشت، اما سالها مأوای ما بود، از میان رفته است. دیگر نمی‌توانیم بگوییم بریم دفتر. روحش شاد.
  • حسن اجرایی