در ذم خطابه
به کمک آقای گودر، اینجا را میخواندم. تا امروز هیچکدام از کاندیداهای ریاستجمهوری چندان چنگی به دل نزدهاند. بعید هم هست اتفاق دیگری بیفتد.
نمیدانم آن دو بند اول نوشتهی خوابگرد مدح است یا ذم. اما هر چه باشد و به هر انگیزهای که نوشته شده باشد، از نظر من مدح است.
نمیدانم بگویم بروید آنجا و همان دو بند را بخوانید یا خودم بخشی از آن را همین جا بیاورم. «میرحسین موسوی، خاتمی نیست؛ چون فن خطابه نمیداند، زیاد لبخند نمیزند، سخنرانی حماسی و شورانگیز نمیکند، حتا بهتازگی، دستاناش را هم به رغم اصرار خبرنگاران بالا نمیبرد.» این ابتدای نوشتهی خوابگرد است.
منِ دههی شستی ترجیح میدهم کسی رییسجمهور بشود که اصلا ذرهای خطابه بلد نباشد. ترجیح میدهم کسی رییسجمهور باشد که اصلا بلد نباشد وقت سخنرانی زیاد لبخند بزند. منِ دههی شستی ترجیح میدهم رییس جمهورم با کلمهها به شیرینی ور نرود.
من رییس جمهور میخواهم. من ترجیح میدهم هر کسی کار خودش را بکند. میرحسین موسوی را دوست دارم. رییس جمهور من نمیتواند میرحسین موسوی باشد؛ اما کاش کسی که رییس جمهور میشود، بلد نباشد منبر برود و بحث عوض کند و مغالطه کند.
هنوز تردید دارم آیا خوابگرد آن دو بند آغازین نوشتهاش را برای مدح آورده یا ذم، اما کاش برای مدح آورده باشد.
کاش رییس جمهور دولت دهم، مانند خاتمی نباشد؛ کاش کاریزما و محبوبیت نداشته باشد. کاش وقتی وارد سالن دیدار با اهل فرهنگ و هنر میشود، سالن به هوا نرود و دست زدن تا حد درد آمدن کف دستها کش پیدا نکند. کاش هیچکس از دیدن رییس جمهور احساساتی نشود و شعارهای زیبا و شورانگیز سر ندهد.
بله. ادبیات خیلی چیز خوبی است؛ برای نشان دادن؛ نه برای کور کردن.
- ۶ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۲۲