دربارهی چند سرخودِ وظیفهشناس
برای من و بیشتر کسانی که میشناختم، هیچ اهمیتی نداشت که بتوانیم موسیقی گوش کنیم یا نه. تا جایی که یادم مانده، نه شیفتهی موسیقی شنیدن و دنبال کردن موسیقیها و ترانههای مختلف بودیم، و نه از شنیدناش فراری و ترسان. اما افاضات مدیران مدرسه، حساسمان کرده بود. دستکم برای خود من بسیار جالب بود که مدیر مدرسه، یا یکی از معاونان اصلی مدرسه، با صراحت بگوید گوش کردن موسیقی در این مدرسه مطلقا حرام است. و برای روشن کردن حکم، و بیان مرزهایش، میگفت حتی آن موسیقی اول اخبار هم گوش کردناش حرام است.
البته این حضرات تنها نبودند. دوستان ما چنانکه مدیران مدرسه را دارای ولایت میدانستند، بر خود فرض میدانستند که بی چون و چرا و اما و اگر «چشم» بگویند و حتی اگر میخواهند اخبار سراسری را از رادیو بشنوند، هنگام پخش آرم ابتدایی اخبار، صدای رادیو را ببندند. نزدیکترین دوستِ آن روزهایم، یکی از همینهایی بود که علاوه بر اینکه خودش شدیدا اغوا شده بود، یکی از سربازان حضرات هم شده بود تا به همه بفهماند که چون آنها گفتهاند، پس حرام است. و آنچنان اغوا شده بود و در سربازیاش برای اوامر مدیران مدرسه پیشرو بود، که حتی وقتی برای بحث کردن، روی قفسههای اتاقمان با انگشتانم ضرب میگرفتم، میگفت این کار را نکن؛ چون ضرب گرفتن با انگشت بر روی قفسههای فلزی را تولید موسیقی میدانست و کار حرامی بود، و البته شنیدناش هم حرام بود!
[caption id="attachment_243" align="alignleft" width="300" caption="مدرسهی زیبایی است؛ شاید هم زیباترین!"]
این حکم، برای بسیاری همچون من، تبدیل به یک بازی شده بود، و برای بسیاری هم یک وظیفهی شرعی غیرقابل سرپیچی، و البته برای آنها این الزام هم وجود داشت که نگذارند کسی موسیقی گوش کند، و اگر با رادیو خودت هم میخواستی همان آرم اخبار را گوش کنی، با فشار و بحث و حتی تهدید، چارهای جز پذیرش نمیگذاشتند. این داستان دستکم مربوط به شش سال پیش است. یک روز به یکی از اینها گفتم از نظر من گوش کردن موسیقی حرام نیست. اگر تو فکر میکنی حرام است، حق نداری به من تحمیل کنی، اگر خیلی میخواهی رعایت کنی، باید از اتاق بروی بیرون تا خدای نکرده به گناه نیفتی؛ و او هم اصرار داشت که نه! لازمهی امر به معروف و نهی از منکر این است که من نگذارم تو هم موسیقی گوش کنی!
بازی من و بسیاری چون من، این شده بود که در فرصتهای مختلف که یا جلسهی پرسش و پاسخی میان مدیران و ما برگزار میشد، یا وقتهایی که گذارمان به دفتر حضرات میافتاد، بیبهانه یا به بهانهای این بحث را پیش میکشیدیم. و پاسخها، هر بار ادامهی بازی را شیرینتر میکردند. هیچکدام از ما، برایمان تفاوتی نمیکرد حضرات چه جوابی بدهند، چون شکی نداشتیم که آنها همچه حقی ندارند. اما بازی شیرینی بود. بیشتر، از آن رو که جناب ایشان هر بار جوابی میدادند که گاه با جوابهای پیشینشان متناقض مینمود. یک بار میگفتند شما را چه به موسیقی و این اعمال شبههناک. میگفتند شما باید درستان را بخوانید. میگفتند اصلا مگر شما آمدهاید اینجا که بنشینید و موسیقی گوش کنید. و بعد میگفتند برای همین، گوش کردن هر موسیقیای حرام است. یک دلیل اخلاقی را، مستند یک حکم فقهی و شرعی میکردند. بار دیگر میگفتند واقف مدرسه، از ما چنین خواسته و چنان؛ و شما که در این مدرسه ثبت نام کردهاید، ناگزیرید همهی قوانین را رعایت کنید.
و البته افراط حضرات، به تفریط ختم شد، و در طول دو سه سال، اوضاع چنان شد که در زمان مدیریت و معاونت همانها، تلویزیون مدرسه برای پخش برنامههای طنز نود شبی شبکهی سوم سیما، پخش اخبار و دیگر مناسبتها، در اختیار بسیج قرار گرفت. هیچگاه فراموش نمیکنم آن روزی که هم اتاقیام ضرب گرفتن با انگشت را بر روی قفسهها حرام میدانست و دوستان عزیز دیگری که وقتی اخبار گوش میکردند، دستشان روی پیچ صدا بود تا اگر یک وقت خدای نکرده موسیقیای از رادیو پخش میشد، صدایش را ببندند. بازی زیبایی بود برای دیدن دروغگوییها و خرج کردنهای فراوان از دین و فقه، تنها و تنها برای تحمیل سلیقههای شخصی چند نفر، به همهی کسانی که در آن مدرسه زندگی میکردند. در این میان چه بیچاره و مظلوم بودند دوستان عزیزی که گرفتار اغواگریها و خودخواهیها و بدعتگذاریهای آنان شدند و یکی دو سال بعد، آن همه ولایتپذیری و هواداریشان، تبدیل به کینه و نفرت شد. گرچه بعضی هیچگاه نخواستند باور کنند که هیچ مدیر مدرسهای، حق ندارد حلال خدا را حرام کند و حرام خدا را حلال.
- ۱۰ نظر
- ۱۰ شهریور ۸۸ ، ۰۸:۴۸