تلختر از این؟
تلختر از این امکان ندارد. صددرصد بهش اعتماد داری. حتی اندازهی نقطهی نون هم احتمال نمیدهی کاری برخلاف اعتماد و دوستی و رفاقت چند ساله انجام بدهد. ابا میکنی حتی توی ذهنات دربارهی احتمال خیانتاش فکر کنی. ترجیح میدهی به خودت شک کنی اما به او و راستی و درستیاش نه. حرف فضایی نمیزنم.
خیلی اتفاقی متوجه میشوی رفته سروقت شخصیترین داشتههایت. فکر کن این «شخصیترین داشتهها» جوری نبوده که هر کسی بتواند برود و بکاودشان. فکر کن چنان پنهانشان کرده بودی که گمان میکردهای نمیشود یافتشان. فکر کن توی اتاقی بوده که قفل زمختی هم داشته و این دوست خیلی قابل اعتماد و رفیق چند ساله، همهی اینها را شکسته و به چیزی رسیده که نباید.
از دوستی و رفاقت و اعتماد و این حرفها و تعبیرها چه میماند؟ قضاوت تو دربارهی دوستی و رفاقت و اعتماد و این حرفها و تعبیرها چه میشود؟ نگاه تو به دیگران و روابط دیگر و دوستیها و رفاقتها و اعتمادهای دیگر چه میشود؟ چیزی میماند؟
چه بگویم. خیلی اتفاقی متوجه شدهای. میخواهی وانمود کنی همه چیز معمولی است. میخواهی وانمود کنی اتفاقی نیفتاده. میتوانی؟ بله البته. او هدف مهم و انگیزهای کاملا خیرخواهانه و دوستانه داشته. در این که شکی نیست. از این به بعد میتوانی بهش اعتماد کنی؟ اصلا از این به بعد میتوانی تحملاش کنی؟ نمیتوانی.
- ۵ نظر
- ۲۳ اسفند ۸۸ ، ۰۲:۰۳