این همانی پیش رفته
اوایل 82 بود که گواهینامهٔ رانندگی گرفتم. [چند سال بعد] سوار ماشین بودیم. خیلی تند میرفت. از میدان نمازی شیراز پایین میرفتیم. حسین راننده بود. تازگی سمند گرفته بود. پیش از آن، پژو 504 داشت. میتوانستم درک کنم که چون تازه ماشین جدید گرفته، تند میرود. بیاحتیاطی هم البته میکرد. اما میدانستم رانندگیاش بد نیست و نیازی نیست حرص بخورم. حرف میزدیم. تازه محمود احمدینژاد رییس جمهور شده بود و شاید موضوعی جز این نبود برای حرف زدن من و حسین که از دور آشنا بودیم و سرجمع دو سه بار همدیگر را بیشتر ندیده بودیم.
حرف به رانندگی کشید. به این که وقتی کسی رانندگی بلد باشد و کنار رانندهٔ دیگری بنشیند، نمیتواند تحمل کند و واکنش نشان میدهد اگر راننده تند برود یا بیاحتیاطی کند. زیاد حرف نمیزدم آن روزها. هر چه میگفت تایید میکردم. خیابان را تماشا میکردم. گاهی هم «بله» و «آره»ای میگفتم و توضیحی هم در تایید میدادم. خواست نمونهای برای حرفش بیاورد، گفت «معلومه تو رانندگی بلد نیستی چون اگه بلد بودی، اینجوری ساکت نبودی.» نقل به مضمون البته.
- ۷ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۶:۴۱