ویران
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۸۹، ۰۱:۴۳ ق.ظ
اصلا میدانی که آنجا نیست. میدانی سالهاست حتی آنی گذرش به آنجا نیفتاده. حتی شاید بدانی هزاران آسمان از آنجا دور است، اما هر بار که نزدیکاش میشوی، دیوانه میشوی؛ ویران میشوی.
میخواهی خودت را بزنی به آن راه. اما افسارت دست خودت نیست. بی آنکه بفهمی، و بی آنکه حتی بخواهی، چشمهایت همه جا را برانداز میکند، همه چیز را میکاود و میبوید حتی.
آنکه یا آنچه افسارت را گرفته هم سرش میشود که خبری نیست، و امیدی نیست؛ اما شاید میخواهد بهت بفهماند که هنوز میتواند با یادش ویرانات کند. میتواند برای هیچ حیرانات کند. نه یک بار و هزار بار.
شاید حتی میداند که امروز نشد، فردا میشود؛ اما همین امروز ویران میشوی. ویرانات میکند. میخواهد همین آن حیرانات کند و به خاک سیاهات بنشاند. زانو بزن. آرام و رام.
- ۲ نظر
- ۰۳ شهریور ۸۹ ، ۰۱:۴۳