سلام

آخرین مطالب

برای باب‌الجواد

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۷، ۰۵:۵۳ ق.ظ

شاهد باش بیش از یک ساعت است نشسته‌ام به انتظار دست برداشتن این کلمه‌ها از سرم.

نمی‌دانم چرا. اما دوست دارم خطابی بنویسم. شاید بگویی این حرف‌ها مال الان نیست. شاید بگویی امروز را دست‌کم بی‌خیال این حرف‌ها شو. شاید که نه! راست می‌گویی و درست. اما من می‌خواهم بگویم. می‌خواهم اصلا یادم بماند که میان این -چه بگویم. بی‌خیال-. می‌خواهم این لحظه‌ها را یادم بماند.

عادی‌اش این است که از ورودی سمت خیابان -یا شاید چهار راه- شهدا بروم داخل. اما نمی‌دانم چرا باب‌الجواد را بیشتر دوست دارم. تو بگو، من هم می‌گویم که این کارها از آن کارهاست. اما کاری‌ش نمی‌شد و نمی‌شود کرد اگر دلت هوس کند.

چیز دیگری برای گفتن ندارم. جز این‌که این چند روزه روزهای سختی خواهد بود. خیلی سخت. گفتنش چیزی را درست نمی‌کند. همین قدر بگویم که از دیشب تا حالا بیدارم. نه که نخوابیده‌ام؛ نتوانسته‌ام حتی به فکر خوابیدن هم بیفتم. البته جای نگرانی نیست. اما جای دعا کردن هست؛ آن هم از نوع ویژه‌اش؛ آن‌قدر ویژه که در تمام عمرت شاید لازم نباشد و نشود آن‌قدر دعا کنی. این بند را ندیده بگیر. حوصله‌ی توجیه کردن ندارم.

بگذارید این را هم بگویم و بروم. از خواندن زیارت جامعه خیلی لذت می‌برم. چند «مخصوصا» هم دارد که بی‌خیال. اما دعایی هست که -در این کتاب‌های دعایی که توی حرم هست- خیلی دوستش دارم تازگی‌ها. یکی از بندهایش این است: «استغفرک استغفار ذلة» و این‌که «استغفرک استغفار طاعة». تصور کنید چند لحظه سکوت کردم و دوباره شروع کردم به نوشتن. به این فکر کردم که ما چقدر محرومیم. و منظورم از ما، من بود.

خیلی حرف زدم. بگذارید ببینم می‌توانم این دعا را یک جای اینترنت پیدا کنم! یک دقیقه فاصله. خب. مثل این‌که تونستم پیدا کنم. اگه این‌جا رو -وای. من چرا دارم عامیانه می‌نویسم- این‌جا را اگر ببینید، می‌بینید که اسم این دعا، دعای پس از زیارت امام هشتم است.

این‌جا همه‌تان را یاد می‌کنم و همه‌تان شریک ثواب -ی اگر باشد- هستید؛ ثواب زیارت؛ و غیره! انتظارم این است که دست‌کم این چند روزه که واقعا و بدجور به لطف خدا نیاز دارم، از دعاهای‌تان محرومم نکنید. می‌بینید گردن کجم را؟

  • حسن اجرایی

دعا

مشهد

زیارت

زندگی

یاد

نظرات (۳)

این یکی هم از همان نوشته‌های بدون دست‌انداز بود. شاید فقط یکی داشت؛ دقیق نمی‌دانم کجا بود. باید دوباره بخوانم تا پیدایش کنم؛ ولی این چشم‌های خسته و ذهن تعطیل مانع است... فقط می‌دانم که نویسنده‌اید!
دعا هم که می‌کنید خودتان...
(قاعدتا باید عامیانه می‌نوشتم؛ اما انگار به متن شما نمی‌خورد!)
سلام!
به قول خودتان می شود حسودی کنیم؟
دلمان لک زده است برای صحن جامع و راهمان نمی دهند انگار...!
این چند روزه که خدا نزدیک تر است، از دعا محروممان نکنید.
لذت بردم از این همه حس مشترک در خصوص زیارت جامعه و دقیقا از این بندهای استغفاری کع تمام وجود آلوده آدمی را از حضیض به اوج پرواز می دهد و تو خود را در آغوش خدای خود می بینی .دعایمان می کنید می دانم . راستی چرا سخت است ؟ میهمان امام رئوف و سختی ؟!!باورم نمی شود . کاش من هم می توانستم مثل آن روزها می آمدم زیارت . تازگی ها که نه یعنی این سال های اخیر هر چه به زیارت می روم با دل سیر برنمی گردم . نه که فکر کنید تشنه تر بر می گردم . نه . نمی دانم حس مزخرفی است . هراسانم و نگران از باری که بر دوش نکشیده ام و رویی که از من برگشته است . رویی هر چند رئوف اما رویگردان از من . دعایم کنید .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی