سادگی تلخ
چیز تلخی است افتادن به چاههایی که هزار بار عهد کرده بودی باز گولشان را نخوری و باز خودت را نیندازی توش. تلخترین نیست؛ اما یکی از بزرگترین تلخیها هست؛ که هزار باره بیفتی میان تلخیای که ... . بیفتی نه! باز خودت را گول بزنی و خودت را بیندازی.
[caption id="attachment_86" align="alignleft" width="250" caption="دل هر که مهربون شد/ سر راش همیشه سنگه"]
یکی از همین روزهای دو سه سال پیش با خودم عهد کردم پایم را به اندرونی زندگی کسی نبرم. و پایم مرا به اندرونی زندگی کسی نبرد. نه. فکر نکن حالا چه قدر کنجکاو بودهام که خودم را بیندازم وسط زندگی دیگران. دست خودم نبود. تنها گناهام این بود که رمان میخواندم. رمانهای زیادی نخواندهام البته.
به سادگی یک «باشه» گفتن، نشستیم به تماشای «به همین سادگی» رضا میرکریمی. «سید»اش را جا گذاشتم. سید رضا میرکریمی بر من ببخشد. چیز تلخی است افتادن به اندرونی زندگی دیگران. چیز تلخی است ناخودآگاه خودت را میان زندگی دیگران ببینی. این «دیگران» واژهی زیبایی نیست. چیز تلخی است ناخودآگاه روزهای تلخ و شیرین و لحظههای خودت را میان زندگی کسی ببینی.
شاید برای فهمیدن داستان، یک بار دیدن کافی نباشد؛ که نیست. کافی نیست. حالا فکرش را بکن. داستان را که کامل نفهمیدهای هیچ؛ افتادهای وسط داستان زندگی کسی، و باید یک بار دیگر هم ببینیاش و باز بنشینی پای درددل آدمهای میان داستان. حرف زدن از تلخی، هنر میخواهد.
و تلخترین، این است که خودت را جایی میان همان زندگی ببینی. و تلختر از آن اینکه خودت را فراوان در آن میان ببینی. نه. حرف از خوب و بد نیست. حرف از تلخی و شیرینی است. التهاب و بغض و یاد و تلخی. به همین سادگی.
- - -
ممنون. همون قدر که از مدح جاری توی کامنت شما شاد میشم، سعی میکنم به نقد رقیقی که کردید عمل کنم و بیشتر دقت کنم تا این سختی، در حد ابهام نباشه. ممنون باز هم.