زجر اسطورهگی
قبول نداری. دلیل هم داری برای قبول نداشتنات. مسئله هم به اندازهای مهم و حساس هست که نتوانی بگذاریاش کنار و بگویی «شرایطاش که مهیا شد، پیاش را میگیرم». باید به هدفی که داری برسی. چارهای نیست جز اینکه وانمود کنی پایبند به ساختار هستی و به همه چیزش اعتقاد داری. اصلا باید وانمود کنی فدایی این ساختار هستی و جان و آبرویت را هم گذاشتهای در این راه.
خیلی کار سخت و پیچیدهای است اما چارهای نیست. باید به گونهای رفتار کنی که همه فکر کنند «این دیگه آخرشه بابا». گاه و بیگاه هم البته باید به این و آن حمله کنی که «تو که این حرف رو زدی معلومه با ساختار مشکل داری» یا «تو خجالت نمیکشی میگی با ساختار مشکل داری و اینجاش خوب نیست؟» و غیره.
البته هر جا هم شرایطاش پیش آمد باید حواسات را جمع کنی و ساختار را بگذاری کنار و کاری که لازم است را به سرانجام برسانی، البته باید حواسات را جمع کنی که رفتارت قابل توجیه باشد. البته زیاد لازم نیست توجیه عالمانه و علمیای باشد، اما باید بلد باشی قضیه را جمع کنی اگر جایی کسی خواست بیش از اندازه دقت کند و پاپیات شود.
اگر هم فایده نداشت، به آنچه تاکنون بودهای و به ابراز ارادتها و جانفشانیهای پیش از اینات اشاره کن و با یک خطابهی غرّا همه چیز را تمام کن. این را هم فراموش نکن که مردم هر قدر هم از گذشته و سنت فراری باشند، باز هم دیوانهی اسطورهاند؛ تنها باید شکستناپذیر و بیعیب و نقص جلوه کنی. عذرخواهی سم است. تو اشتباه نمیکنی.
- ۸۸/۰۸/۲۱