اقتضای جایگاه استادی
هنرِ برخی تا آنجاست که میتوانند با «کنترل» کردنِ «دو نقطه»، به تحلیل قطعی برسند. توضیح میدهم.
اتکای بیش از اندازهی آقای الف به نمادها و نشانهها همیشه آزارم میداد سر کلاس. البته نمادها و نشانهها، و کارکردها و تصویرگری نسبیشان از واقعیات را کسی نمیتواند انکار کند، اما آزردگی من از آنجا بود که او نشانهها را چنان قطعی میگرفت و چنان بهشان تکیه میکرد، که لازم بود حتی به خودت شک کنی!
بارها در میانهی توضیحاتاش سر کلاس، یادآوری کردم «دارید نشانه را جای دلیل میگذارید، و دستکم بیش از اندازه به نمادها تکیه میکنید.» نتایج این رفتارش، و اتکای بیش از اندازه به نمادها و نشانهها را البته در همدورهایهایم و هم در دوستانی که پیش از ما شاگردش بودند دیده بودم و روشاش بیشتر آزارم میداد.
و آن بار که داستانی سر کلاساش خواندم برای نقد، به اطمینان رسیدم که به راحتی، و با «کنترل» کردن «یک یا دو نقطه»، به «نتیجه» میرسد. و آن بار پس از نقد داستانام، به وجوه روانکاوانهی داستان پرداخت و نکتهی بسیار جالب برای من اینکه در انتها گفت مطمئن است هیچکدام از این وجوه را نویسنده اراده نکرده بوده. من هم هیچ نگفتم و از آن پس سخنی به زبان نیاوردم در آن کلاس.
گذشت و گذشت و امسال بار دیگر چند جلسهای قرار شد شاگردش باشیم. گرچه شاد بودم از شاگردی همچه کسی؛ اما باز نگران همان روشاش بودم. و باز البته همان را دیدم. البته بخش اصلی آن دوره، همان نشانهشناسی بود؛ و کارکردهای نشانهشناختی داستان، اما این بار که موضوع دوره چیز دیگری بود هم، باز تشعشعات نگاه استاد واضح بود.
هر چه بود باز رسیدیم به جایی که من داستانی خواندم و استاد و همدورهایها به نقدش نشستند. همانها که آن بار رخ داده بود، این بار نیز تکرار شد دقیقا. داستان من منشأی داشت که نمیخواستم سر کلاس لو برود. گرچه پیش از کلاس برای یک دوست همکلاسی گفته بودم. برای خودم کاملا روشن و واضح بود که نخواهم بگویم طرح این داستان از کجا آمده؛ و او که امتناع مرا از گفتن جرقههای اولیهی این داستان دید، نتیجه گرفت با داستانی بی پدر و مادر طرف است و...
از همان ابتدای دوره، با خودم گفته بودم اگر شرایطی همچون دورهی پیش، پیش آمد، بگویم «این که نشد». و گفتم. گفتم شما از کجا با این همه اطمینان میگویید که نویسنده هیچ طرحی نداشته و چیزی نوشته و اگر هم چیزی از آب در آمده، از تصادف بوده. و او گفت «خب اگه چیزی هست بگو». توضیح ندادم، اما گفتم جای پرسیدن، پیش از قضاوت است، نه پس از آن.
البته او هم ساکت ننشست. پاسخاش این بود که اقتضای جایگاه استادی او، این است که با اطمینان و قطعیت سخن بگوید.
این روزها فراواناند کسانی که از یک نشانهی کوچک که هزار تفسیر هم میتوانند داشته باشند، به چنان نتایج مشعشعی دربارهی خود آدم میرسند، که تعجب میکنی از آنی که هستی و خودت بیخبری. این نوشته شاید پاسخی باشد برای این گزاره: «تو مثل «اونا» نیستی؛ به «ما» شبیهتری. ولی نوک پیکان حملههات همهش به طرف «ما»ست؛ درست مثل «اون»ها.»
- ۸۸/۱۰/۲۱