سلام

آخرین مطالب

شامورچه‌ی پرکار

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۸۸، ۰۴:۱۸ ب.ظ

شامورچه‌ تازگی مسئول انبار شده است. پیش از آن، کارش این بود که از قلعه بیرون برود و گندم بیاورد و تحویل انبار بدهد و باز برود پی گندم پیدا کردن. سرزمین گندم‌ها همین بالا بود. از قلعه‌ی مورچه‌ها که بیرون می‌آمد، می‌رسید به گندم.

از یک ساعت پیش از طلوع آفتاب، شامورچه می‌رفت پی کارش، و تا یک ساعت بعد از غروب گندم می‌آورد. شامورچه تنها یک وعده غذا می‌خورد و آن را هم از گندم‌های مرغوبی که خودش با زحمت از میان گندم‌های ریز و درشت و خراب پیدا می‌کرد نمی‌خورد.

همان یک وعده غذا را هم البته می‌رفت از انبار می‌گرفت. غذای انبار، گندم‌هایی بود که مسئول انبار به دلیل کیفیت پایین‌شان تحویل‌ نمی‌گرفت و به هر کس می‌خواست می‌داد. شامورچه محبوب است. شامورچه دشمنان فراوانی دارد. حالا که مسئول انبار شده، بیشتر خرابکاری می‌کنند و انبار را به هم می‌ریزند. شامورچه همچنان زحمت می‌کشد.

شامورچه بلد نیست خوب حرف بزند. نمی‌رود خانه‌اش. شب و روز را توی انبار می‌گذراند و مواظب است کسی نتواند به گندم‌ها آسیبی برساند. چند نفر توی کارهای انبار شامورچه را کمک می‌کنند، اما شامورچه دل‌اش آرام نمی‌گیرد و خودش هم همیشه توی انبار است.

  • حسن اجرایی

نظرات (۹)

به!
سلام
آن زمانی که یک اینترنت بود و دو تا سایت و چهار تا وبلاگ، من مشتری "با سید علی تا فتح قدس و مکه" بودم. نمی دانستیم خودت خودشی! تازه از مصاحبه طلبه بلاگ فهمیدم.
موفق باشی برادر
یا حق
  • دودینگ‌هاوس
  • الان من چی باید بگم؟ سلام. ما که جلو شما بنزسوارا همیشه ژیان بودیم قربان.
    شامورچه ی پرکار و خدوم ...
    دمش گرم شامورچه
    میشه به عنوانِ الگو معرفی ش کرد این شامورچه رو ها ;)
  • هادی حمیدی
  • نبینمت تو طلبه بلاگ
    با اون چشات
    .........................
    ببخشید منظورتون از شاه مورچه
    احمدی نژاده
  • مورچه غیر خودی
  • شامورچه دوستای زیادی داشت و دوستاش گندم خیلی دوست داشتند. گندم ها رو می گرفتند و در عوض از شامورچه تعریف می کردند. شامورچه از این تعریف ها خیلی ذوق می کرد. تا اینکه یکروز نگاه کردند دیدند آنهمه گندم ته کشیده و انبار خالی شده. آن موقع دوستای شامورچه که ازش تعریف می کردند اولین کسانی بودند که بلافاصله او را تکه تکه کرده و خوردند.
    شامورچه باید یاد بگیره که جنگل رو نمیشه با شامورچه بازی اداره کرد.توی جنگل همه جور حیوونی هست.البته می گن شامورچه رو یه مرتاض 400ساله هندی با عنایت دوست عزیزتراز جانش یعنی اسفندیار رویین تن سحر کرده ودیگه هیچ حرفی رو متوجه نمیشه.کاش شامورچه انقدر شعور داشت که وارد مدیریت جنگل نشه وبه همون شامورچه گریش ادامه بده تا نه آخرت خودش رو سیاه کنه ونه سرنوشت یک جنگلی رو به فنا بده.دلم برای شامورچه و طرفدارانش می سوزه.کاش شامورچه می دونست که یک بار بیشتر نمیشه زندگی کرد وبعضی راهها دیگه امکان بر گشت نداره.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی