چه چاره جز شادی
نمیشود ننوشت. دردی نیست که بتوان بهش گفت خاموش. تنها یک شعار سیاسی هم نیست که بشود به طعنهای به سکوتاش کشاند.
بهار 84، سخن از برچیدن 16 سال اقتصاد و سیاست و فرهنگ غیرانقلابی بود. سخن از دولت اسلامی و انقلابی و هزار عنوان زیبای دیگر. آرزوهای بلندبالایی داشتیم. آرزوهای بلندبالایی برایمان ساخته بودند. چشماندازهای زیبایی برایمان نقاشی کرده بودند. تابستان 84 مطمئن بودم «با رفتن اینها، همه چیز درست میشود». مطمئن بودم. نه فقط امیدوار و چشمانتظار.
[caption id="attachment_607" align="alignleft" width="250" caption="شادیم به شادی شما"]
همهٔ آنچه این سالها دیدیم، فریاد بود و فریاد. بله. میدانم. تغییراتی هم رخ داده، اما یادآوریشان چیزی را درست نمیکند. قرار بود دزدها را بگیرند و سیلی بزنند، اما اسمها هنوز انگار توی جیبهاست؛ اگر خودمان دزد نشده باشیم البته. قرار بود سیاستورزی دینی و انقلابی و اخلاقی و غیره را بعد از 16 سال تجربه کنیم، اما چنان شد که امروز باید حتی حسرت همان 16 سال را هم بخوریم. قرار بود کسی ما را در برابر دشمن، ذلیل و خوار نبیند، اما بیا و ببین.
مهم نیست رییس جمهوری اسلامی ایران کیست و وزیرانش چه کسانیاند و چرا فلان کار را کردهاند و غیره. مهم این است که -خدا را شکر- عادت کردهایم اول فریاد اعتراض بشنویم، فریاد بشنویم که تا امروز همه ویرانه ساختهاند، بعد همان معترض بیاید و بدتر از پیش نشانمان بدهد. همان که همهٔ آبرویاش با اعتراض به دست آمده بود، امروز هیچ اعتراضی را تحمل نکند. همان کسی که همهٔ هنرش حمله بود -و البته هست-، امروز حتی شفقت و دلسوزی را هم تحمل نکند.
باید شادمان باشیم. امیدواری، توقع ایجاد میکند. باید توقعها را دور ریخت و به همین که داریم و میبینیم قانع باشیم. امیدواری خوب است اما نه زیاد. خدا را شکر که عادت کردیم به شنیدن شعارهای بزرگ و توفنده، و تماشای رفتارهای ضعیف و نومیدکننده. امضای توافقنامه هستهای میان ایران، ترکیه و برزیل، گرچه اولین نمونهٔ سرسختی در گفتار و خواری در عمل نیست، اما واضحتر از این هم میشود ضعیف بود و فریاد پیروزی سر داد؟ نمیشود. ما شادمانایم البته. من دستکم.
- ۸۹/۰۲/۲۹