سلام

آخرین مطالب

این روزها بهتر است

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۵۲ ق.ظ

تفاوتی نمی‌کرد چه بگویی و چه نگویی و چه بخواهی و چه نخواهی. هر چه می‌گفتی همان بود و هر چه می‌خواستی همان. برایم تفاوت نمی‌کرد چرا و چه‌گونه و چه‌قدر. تو مهم بودی. مهم تو بودی. مهم این بود که تو خواسته‌ای و تو گفته‌ای و دلیل و استدلال و حرف دیگری نمی‌ماند.

همه چیز خوب بود. البته این روزها هم خوب است، شاید اصلا آن روزها بد بود. همه چیز همان جور بود، تا اینکه یک بار، و تنها یک بار دیدم توی پستوی خانه‌ات گنجشکی به قفس سپرده‌ای؛ آن‌هم تنها. همان یک بار و همان یک دیدن و همان یک کار تو، کافی بود برای سوختن جنگل بی‌کرانی که ساخته بودی.

و من مانده‌ام تو که توانسته‌ای چنین کاری بکنی، چه‌گونه من توانسته‌ام، و می‌توانستم تا پیش از آن روز، هر چه از توست شیرین ببینم و خواستنی. و مانده‌ام چرا شنیده‌هایم از دیگران را به هیچ می‌گرفتم و هر چه از تو بود و هر چه نشانی از تو داشت،‌ زیبا بود؛ تویی که می‌توانستی و می‌توانی گنجشکی را اسیر پستوی خانه‌ات کنی.

  • حسن اجرایی

نظرات (۲)

دلم می خواهد این نوشته را سمبلیک فرض کنم. شاید به شما بسیجی ها هم امیدی باشد.
سلام
متن زیبایی بود
منتظر حضورتون هستم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی