چایْ شمالی
اسماش «چایْ شمالی» بود. البته این «چای» با آن چای زمین تا آسمان تفاوت دارد. معنیاش شاید بشود مزرعهٔ شمالی، یا باغ شمالی. دیوارهایش گلی بود، اتاقهایش تاریک بود، حتی شاید برق هم نداشت آن اوایل.
همه چیز خوب بود آنجا. انگار خود بهشت بود. باغی بود که برای منِ شایده ده دوازده ساله آخر دنیا بود و هیچوقت حتی هوس نکرده بودم آخرش را کشف کنم. مطمئن بودم این باغ انتها ندارد.
یک طرف باغ، درختهای پرتقال و لیموشیرین و نارنگی بود و یک طرف دیگرش نخل و پشت همهٔ اینها زمین گندم و جو.
سه تا حوض هم داشت برای آبیاری همهٔ اینها که از تلمبه آب میگرفت. تابستانها که میرفتیم، توی آن هوای گرم و جنوبی، آرزویمان بود که برویم توی حوضها و شنا کنیم. و چه سخت بود دل کندن از آن حوضهای سیمانی که تهشان لجن داشتند.
چیزی از آن روزها نمانده. همان طور که چیز زیادی از آن باغ هم نمانده.
- ۸۹/۰۶/۱۵
حوض سیمانی با لجن فراوان آشناست. یادش بخیر