یعنی تا این حد
با سردرد و کوفتگی شدید از خواب بیدار شدم. یکراست خودم را رساندم به داروخانه. خانمی که شیفتش تمام شده بود و داشت بیرون میرفت گفت بفرمایید. گفتم یه بسته پروفن لطفا. دو تا صدتومانی گذاشتم روی شیشه و قرص را گذاشتم جیبم و آمدم بیرون. اگر فکر میکنی میدانستم یک بسته پروفن دویست تومان است، اشتباه میکنی. قرار نیست ریز به ریز گفتهها و شنیدهها را بگویم که!
آمدم سوار اتوبوس شدم. تازه آنوقت بود که متوجه شدم چه خبطی کردهام. با خودم فکر کردم کاش دو تا صد تومانی را نداده بودم به آقای یا خانم داروخانهچی! چارهای نبود به هر حال. خردترین پولی که داشتم، هزارتومانی یا هزارتومنی بود. پیاده که شدم، منتظر اخمهای آقای راننده بودم. یک ببخشید از سر شرمندگی هم گفتم و هزارتومنی را بهش دادم و با تعجب تمام دیدم لبخندی زد و یکییکی صدتومنی و دویستتومنیهای جلوش را جمع کرد و داد بهم. منُ میگی؟ داشتم میمردم از خوشی حتی! یهو به فکر آدمهای خوب شهر افتادم حتی.
یادم رفت بگویم که این نوشته به شدت مرتبط است با این یکی.
دوشنبه 17 آبان 89
- ۸۹/۰۸/۱۷