خانهداری
نمیتوانستم بفهمم چرا زینب که تنها دو سال از من بزرگتر بود و هست، این همه حرص تمیزی خانه را میخورد. مهمترین عامل سلب آسایش من جارو بود! هر وقت جارو میآمد باید جای دیگری برای نشستن انتخاب میکردم. و این مسئلهٔ هر روزه بود!
عروسی سلیمه بود. مادرم و خواهرها رفته بودند شیراز. تابستان 78 بود شاید. تا چند روز تنها من و حسین خانه بودیم. حالا کسی نبود که غر بزند سرمان که چرا اینجا را کثیف کردهاید و چرا آنجا این همه شلوغ است و غیره. اما خانه را تمیز نگه میداشتیم. دقیق یادم نیست که حواسمان را جمع میکردیم که ریخت و پاش نکنیم یا دست به جارو میشدیم.
وقتی برگشتند، خانه تمیز بود. یا شاید قبل از اینکه برسند باز خانه را مرتب و تمیز کرده بودیم. وقتی برگشتند، خانه نامرتب شد. ساکها و وسایل دیگر وسط خانه رها شده بود. برای اولین بار ناراحت شدم و حرص خوردم از اینکه خانهای که تمیز و مرتب نگهش داشته بودیم، نامرتب و بههمریخته شد.
جمعه 5 آذر 89
- ۸۹/۰۹/۰۵
دعوت شدید.
خوبه اگر بنویسید. http://ghalamzan.ir/1389/09/basi/