رمانخوان
بیش از یک سال است که خودم را رمانخوان نمیدانم. پیش از آن منتظر بودم کسی پیدا بشود و پیشنهاد خواندن یک رمان بدهد تا زود بروم گیرش بیاورم و بخوانم. اما خیلی وقت است دیگر رمان نمیخوانم. البته رمان آبگوشتی هم هیچوقت نخواندم. آبگوشتیترین رمانی که خواندم کوچهٔ اقاقیای راضیه تجار بود که فکر نمیکنم بتوان بهش گفت آبگوشتی. سلام خانم تجار. یادم هست چه حس خوبی داشتم آن روزها که کتاب شما را میخواندم. قدرتان را میدانم. حتی اگر نتوانم آن همه فضای شاعرانه را در یک داستان تحمل کنم این روزها.
اما این روزها خیلی باید یک رمان برایم مهم بشود و خیلی باید از نخواندنش احساس عقبافتادگی کنم که بروم بخوانم. دقیقا همین حسی که الان دربارهٔ همسایههای احمد محمود دارم. دارم میروم مدرسه اسلامی هنر تا از کتابخانهاش بگیرم. تا جایی که یادم مانده بیش از 6 ماه است نرفتهام آنجا. از احمد محمود دو رمان بلند سه جلدی -یعنی مدار صفر درجه و درخت انجیر معابد که هر دو بیتردید بینظیرند- خواندهام اما رمانهای مشهورش زمین سوخته و همسایهها را هنوز نخواندهام. کاش یکی دو نفر از رفقای دوره داستان را بتوانم ببینم آنجا.
دوشنبه 29 آذر 89
- ۸۹/۰۹/۲۹
مگر با تهدید بخونم !