در تعریف شادی
دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۴۲ ب.ظ
اولین بار بود آن همه شادی میتوانستم در چشمان کسی ببینم. شاید شادی کم باشد برای شرح چشمهایی که آن شب دیدم. رفته بودم خانهٔ خاله شیرین. آمنه چنان شوری داشت، و چشمهایش چنان برقی میزد که شوکزده شده بودم. فکر کن کسی را سالها ببینی که فقط نشسته است، و یک روز ببینی که با سرعتی بیش از تصور تو، بدود. مثال خوبی بود؟ نمیدانم. شادی آن چشمها را هنوز به یاد دارم. برق شور آن چشمها را هنوز به یاد میآورم. شاید همان شب نفهمیدم چه شده، اما داشت ازدواج میکرد.
شاید بهتر بود اسمها را عوض کنم اما فعلا فقط باید مینوشتمش.
دوشنبه 20 دی 89
- ۸۹/۱۰/۲۰