سلام

آخرین مطالب

زنگ بزنم یا

يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۸۹، ۰۸:۲۴ ب.ظ

رفته بودیم «شهر و روستا». زینب می‌خواست وسایل گل‌سازی بخرد. خریدیم و آمدیم سوار تاکسی شدیم که برویم «ادبیات»؛ یا همان فلکهٔ ادبیات. البته شیرازی‌ها نمی‌گویند falake، بلکه می‌گویند felke! گفتم بدانید. آمدیم سوار بشویم، دیدیم آقای بازیار هم سوار تاکسی شد. رضا بازیار، معلم زبان مدرسه راهنمایی بود. یک روستا بود و یک معلم زبان راهنمایی. هم معلم من بود و هم معلم زینب. خیلی دوست‌داشتنی و محبوب بود. سال 78 بود و یکی دو سالی بود که ندیده بودیمش.

توی تاکسی که نشسته بودیم، تازه فهمیدیم همهٔ پولمان را داده‌ایم برای خریدن وسایل گل‌سازی زینب. یا دست‌کم آنقدر پول نداشتیم که بشود کرایهٔ تاکسی را حساب کرد. حالا ببین چه حالی داشتیم دیگه. آقای بازیار هم زودتر از ما پیاده شد. چاره‌ای جز این نبود که بنشینیم و ببینیم چه می‌شود وقتی می‌خواهیم پیاده بشویم. پیاده شدیم. می‌خواستیم حرف بزنیم که آقای راننده گفت حساب شده. ما رو می‌گی؟ حالا ببین چه حالی داشتیم دیگه!

امروز زنگ زدم 118 همان شهر آقای بازیار. گفتم شمارهٔ اداره آموزش و پرورش لطفا. شماره را داد. زنگ زدم. به اپراتور گفتم نشانی یا شماره یکی از معلم‌ها را می‌خواهم. وصل کرد. صحبت کردم. گفت یه ربع دیگه زنگ بزن. بیست دقیقه بعد زنگ زدم. گفت یادداشت کن. 910. گفتم بله. گفت شماره‌شُ کامل نداده به ما انگار. توی دلم گفتم خب از اول چک می‌کردی الکی امیدوار نمی‌شدم. بعد گفت حالا شماره خونه‌شُ یادداشت کن. خوشحال شدم. شماره الان توی جیبم است. زنگ بزنم؟ تو بودی زنگ می‌زدی بهش؟

یک‌شنبه سوم بهمن 89

  • حسن اجرایی

نظرات (۳)

بلی :)
من اگه بودم صد در صد زنگ میزدم
اگه هم یادش نبود شما رو اصلاً به روی خودت نیار
اما لذت بخشه
of course. be sure.I would certainly do that.you do that too!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی