این همه چیز است!
شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۸۹، ۰۹:۲۴ ب.ظ
وقتی که برای اولین بار وبلاگ ثبت میکردم هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم این صفحه اینترنتی کارش به اینجاها برسد که آدم را به خودش وابسته کند و امشب وقتی یوزرنیم و پسوورد این جا را برایم فرستادند، یک لحظه انگار کلی سؤال و فکر و خیال بهم حمله کردند. باور کن حتی الان هم نمیدانم بگویم خاطره بود، سؤالات فلسفی بود، یا... چه میدانم. فقط میدانم یک دفعه ذهنم شدید درگیر شد.
شاید بهتر بود میگذاشتم این فکر و خیال و سؤالها اول تفکیک شوند و تکلیفم را با آنها روشن کنم و بعد مینوشتم، اما در لحظه نوشتن مزهی دیگری دارد.
هر چه هست مدام دارم به این فکر میکنم که دادن یوزرنیم و پسوورد به یک نفر دیگر مثل این است که کلید خانهات را دو دستی بگذاری کف دست کسی و بگویی برو یک روز در خانهام زندگی کن، و نکتهی مهم اینجاست که در این فضای مجازی، از کجا باید اعتماد کرد و کلید این خانهات را بدهی دست یک نفر دیگر و مطمئن باشی که آن یک نفر خانهات را به هم نمیریزد، چیزی را خراب نمیکند و از همه مهمتر قابل اعتماد است و کلا این خانهی بی سند را بالا نمیکشد، آن هم خانهای که خودت با دستهای خودت ساختهای، با تمام احساست.
دست خودم نیست، از همان موقع دارم فکر میکنم که من هم جرأت دارم کلید خانهام را بدهم دست کسی دیگر یا نه و اگر بخواهم کمی قلمبهتر حرف بزنم دارم فکر میکنم اصلا ملاک اعتماد ما آدمها بهم دیگر چیست؟
* چند سطری که خواندید، هدیهٔ نویسندهٔ وبلاگ سوتک پس از این نوشته است. البته حاضر نشدند خودشان زحمت لاگین و منتشر کردن نوشته را بکشند. این چند سطر را نوشتند و برای من ایمیل کردند. تا این لحظه کسی دلش نخواسته چیزی در دلنَها بنویسد. خودم سراغ چند نفر رفتهام و یوزر و پسورد وبلاگم را بهشان دادهام و خواستهام که چند کلمهای بنویسند.
شاید بهتر بود میگذاشتم این فکر و خیال و سؤالها اول تفکیک شوند و تکلیفم را با آنها روشن کنم و بعد مینوشتم، اما در لحظه نوشتن مزهی دیگری دارد.
هر چه هست مدام دارم به این فکر میکنم که دادن یوزرنیم و پسوورد به یک نفر دیگر مثل این است که کلید خانهات را دو دستی بگذاری کف دست کسی و بگویی برو یک روز در خانهام زندگی کن، و نکتهی مهم اینجاست که در این فضای مجازی، از کجا باید اعتماد کرد و کلید این خانهات را بدهی دست یک نفر دیگر و مطمئن باشی که آن یک نفر خانهات را به هم نمیریزد، چیزی را خراب نمیکند و از همه مهمتر قابل اعتماد است و کلا این خانهی بی سند را بالا نمیکشد، آن هم خانهای که خودت با دستهای خودت ساختهای، با تمام احساست.
دست خودم نیست، از همان موقع دارم فکر میکنم که من هم جرأت دارم کلید خانهام را بدهم دست کسی دیگر یا نه و اگر بخواهم کمی قلمبهتر حرف بزنم دارم فکر میکنم اصلا ملاک اعتماد ما آدمها بهم دیگر چیست؟
* چند سطری که خواندید، هدیهٔ نویسندهٔ وبلاگ سوتک پس از این نوشته است. البته حاضر نشدند خودشان زحمت لاگین و منتشر کردن نوشته را بکشند. این چند سطر را نوشتند و برای من ایمیل کردند. تا این لحظه کسی دلش نخواسته چیزی در دلنَها بنویسد. خودم سراغ چند نفر رفتهام و یوزر و پسورد وبلاگم را بهشان دادهام و خواستهام که چند کلمهای بنویسند.
- ۸۹/۱۲/۲۱