کوه به آدم میرسه
يكشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۰، ۰۱:۰۱ ب.ظ
نمیفهمیدم یعنی چه. نمیتوانستم بفهمم این چه اشکالی دارد و چه عیبی دارد که من بنویسم داریم میرویم سفر. حالا تو بگو راهیان نور یا چیز دیگر. چه فرقی میکند.
اگر درست یادم مانده باشد، روزهای آخر اسفند 86 بود. دقیق یادم نیست اما چه میتوانستم نوشته باشم جز اینکه داریم با وبلاگنویسها میرویم اردوی راهیان نور و خیلی خوب است و کاش شما هم بیایید و از این حرفها. نوشتم و فرستادم روی وبلاگ. کسی آمد و اعتراض کرد.
«کسی» که میگویم، منظورم یک آدم تازه از راه رسیده و ناشناس و اینها نبود. کسی بود که میشناختمش و برایم مهم بود. آمد و اعتراض کرد. یادم نیست چهها گفت اما هر چه بود آن چند سطر نوشتهام را از روی وبلاگ برداشتم.
حالا چی شده که اینا رو میگم؟ حامد دو ساعت پیش توییت کرده که -خب لابد همراه اردوی بلاگ تا پلاک- نزدیک اندیمشکاند و میروند سمت دوکوهه. البته به فارسی ننوشته. حالا نه فکر کنی خیلی با کلاس است و بلد نیست فارسی حرف بزند! نه. گوشیش فارسی بلد نیست.
من آن روز که آن نوشته را از روی وبلاگم برداشتم، شادی و شور رفتن را میفهمیدم، اما حس کسی که نمیرود یا میخواهد و نمیتواند برود و میبیند که دیگران دارند میروند را نمیفهمیدم. نمیتوانستم بفهمم. اما نیم ساعت پیش که توییت حامد را دیدم، و دلم خواست بزنم توییترُ داغون کنم فهمیدم ها اون چی میگفته و شاید هم حس آن روزش را درک کردم.
بله. اینجوری است.
یکشنبه 7 فروردین 89
اگر درست یادم مانده باشد، روزهای آخر اسفند 86 بود. دقیق یادم نیست اما چه میتوانستم نوشته باشم جز اینکه داریم با وبلاگنویسها میرویم اردوی راهیان نور و خیلی خوب است و کاش شما هم بیایید و از این حرفها. نوشتم و فرستادم روی وبلاگ. کسی آمد و اعتراض کرد.
«کسی» که میگویم، منظورم یک آدم تازه از راه رسیده و ناشناس و اینها نبود. کسی بود که میشناختمش و برایم مهم بود. آمد و اعتراض کرد. یادم نیست چهها گفت اما هر چه بود آن چند سطر نوشتهام را از روی وبلاگ برداشتم.
حالا چی شده که اینا رو میگم؟ حامد دو ساعت پیش توییت کرده که -خب لابد همراه اردوی بلاگ تا پلاک- نزدیک اندیمشکاند و میروند سمت دوکوهه. البته به فارسی ننوشته. حالا نه فکر کنی خیلی با کلاس است و بلد نیست فارسی حرف بزند! نه. گوشیش فارسی بلد نیست.
من آن روز که آن نوشته را از روی وبلاگم برداشتم، شادی و شور رفتن را میفهمیدم، اما حس کسی که نمیرود یا میخواهد و نمیتواند برود و میبیند که دیگران دارند میروند را نمیفهمیدم. نمیتوانستم بفهمم. اما نیم ساعت پیش که توییت حامد را دیدم، و دلم خواست بزنم توییترُ داغون کنم فهمیدم ها اون چی میگفته و شاید هم حس آن روزش را درک کردم.
بله. اینجوری است.
یکشنبه 7 فروردین 89
- ۹۰/۰۱/۰۷