ور ایز مای گوگل ریدر
شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۰، ۱۲:۲۷ ق.ظ
همیشه همینه. نمیدونی چی شد. نمیدونی یهو چی شد. نمیدونی یهو از کجا شروع شد. از کجا یهو همه چی بد شد. همه چی شد یه چیزی غیر از اون چیزی که از اول بوده. یه چیزی که دیگه نمیخوای. که دیگه بهت حس نمیده. بهت انرژی نمیده. وادارت نمیکنه به جلو رفتن. به رفتن.
نمیدونم چی به سر گودرم اومده. هر چی حذف و اضافه میکنم، هر چی مثلا دست به سر و روش میکشم، هر چی میخوام اونی بشه که دلمُ ببره، نمیشه. نمیشه که نمیشه. خب مهمه برام. مگه آدم چند تا رفیق خوب و همیشگی مثل گودر داره؟ که همیشه بتونه باهاش باشه و همیشه دم دست باشه.
شاید یه روز صبح پاشم هر چی توشه بریزم دور و بگم از نو. شاید اونجوری بهتر باشه. اینجوری که نمیشه من هی بیام بشینم و بخونم و صفر کنم، بعد نه حالم خوب بشه و نه هیچی. نمیشه که. یه روز صبح.
نمیدونم چی به سر گودرم اومده. هر چی حذف و اضافه میکنم، هر چی مثلا دست به سر و روش میکشم، هر چی میخوام اونی بشه که دلمُ ببره، نمیشه. نمیشه که نمیشه. خب مهمه برام. مگه آدم چند تا رفیق خوب و همیشگی مثل گودر داره؟ که همیشه بتونه باهاش باشه و همیشه دم دست باشه.
شاید یه روز صبح پاشم هر چی توشه بریزم دور و بگم از نو. شاید اونجوری بهتر باشه. اینجوری که نمیشه من هی بیام بشینم و بخونم و صفر کنم، بعد نه حالم خوب بشه و نه هیچی. نمیشه که. یه روز صبح.
- ۹۰/۰۱/۲۰