قهوه و رفقاش
جمعه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۳۴ ب.ظ
باور کن ادا در نمیآورم. نمیتوانم بخورم. حالم به هم میخورد حتی. آدم چیزی میخورد که بخواهد؛ که دلکش باشد؛ که کشیده بشوی سمتش. شیر نمیتوانم بخورم. دلدرد میگیرم. با این حال هر چند وقت یک بار دوباره امتحان میکنم. دوباره میخورم شاید فرجی شده باشد و دلدرد نگیرم و خوشم بیاید ازش. خوب نیست از نعمتی به خوبی شیر محروم باشم.
شیر که میخورم دلم درد میگیرد. اما قهوه و نسکافه و کاپوچینو و اینجور چیزها را که میخورم دلدرد نمیگیرم. دلدرد نمیگیرم اما دوستشان هم ندارم. نمیدونم چرا. هر چند وقت یک بار پیش میآید و میخورم به این امید که ازشان خوشم بیاید و گاو پیشانی سفید نباشم که بگویم من این را نمیخورم و آن را نمیخورم و اینها، اما فایده ندارد.
آن اوایل که با دلستر آشنا شده بودم، نمیتوانستم بخورم. به اصرار دوستان چند بار امتحان کردم تا خوردم و معتادش شدم. اما قهوه و رفقایش را هر چه امتحان میکنم به دلم نمینشیند. نمیفهمم داستان از چه قرار است.
شیر که میخورم دلم درد میگیرد. اما قهوه و نسکافه و کاپوچینو و اینجور چیزها را که میخورم دلدرد نمیگیرم. دلدرد نمیگیرم اما دوستشان هم ندارم. نمیدونم چرا. هر چند وقت یک بار پیش میآید و میخورم به این امید که ازشان خوشم بیاید و گاو پیشانی سفید نباشم که بگویم من این را نمیخورم و آن را نمیخورم و اینها، اما فایده ندارد.
آن اوایل که با دلستر آشنا شده بودم، نمیتوانستم بخورم. به اصرار دوستان چند بار امتحان کردم تا خوردم و معتادش شدم. اما قهوه و رفقایش را هر چه امتحان میکنم به دلم نمینشیند. نمیفهمم داستان از چه قرار است.
- ۹۰/۰۱/۲۶
حالا این دفعه شیر رو گرمش کنید و همراه با چیز دیگه ای میل کنید. مثلا شیر کاکائو، شیر موز، یا حتی شیر را همراه با شکلات خوشمزه از نوع کاکائویی اش امتحان کنید.
همین کار رو با پسرم کردم. حالا هر کاری می کیم که دیگر شیر نخورد، نمی شود. الان آنقدر معتاد شده است که جرات نمی کنم او را بدون شیر پاستوریزه به مهمانی یا مدرسه بفرستمش. حتی توی ساک ورزشی اش مجبورم یه شیشه شیر به همراه بیسکوییت مورد علاقه اش بگذارم تا برگشتنه از باشگاه نوش جان بفرماید.
روزگا است دیگر... چه می شود کرد!