آقای سر کوچه
دوشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۲۵ ب.ظ
باور میکنی حتی اسمش را هم نمیدانم؟ فقط میدانم ارتباطی با این ساختمانی که سر کوچه داشتند میساختند و حالا یکی دو ماهی است تمام شده دارد. کت و شلوار میپوشد و کنار دیوار میایستد و با مرد جوانی حرف میزند. از سر کوچه که میآیم، سرم را میاندازم پایین و تند میگذرم. حواسم بهش هست که این بار هم میخواهد گرم و پرانرژی سلام کند و احوالپرسی کند و هی کش بدهد تا من رد بشوم یا نه. بله. این بار هم. من اصلا نمیفهمم از من چه میداند. چه نسبتی با من دارد این مرد؟ این پیرمرد؟ نه. پیرمرد نیست.
بازی بانمکی شده. با خودم فکر میکنم لابد اشتباه گرفته. بار اول و دوم و سوم و شاید چهارم فکر میکردم دست خودش نیست و هر کسی از جلوش رد بشود همین رفتار را دارد، اما اینطور نبود. جوری سلام میکند و احوالپرسی میکند که انگار سالهاست مرا میشناسد. فکر میکنی ازم برمیآید که یک روز بروم بهش بگویم ببخشید شما احیانا منُ با کس دیگهای اشتباه نگرفتید؟ نه. نمیتونم اینجوری باهاش حرف بزنم. بیخیال اصلا. آزاری که نمیرساند بهم.
بازی بانمکی شده. با خودم فکر میکنم لابد اشتباه گرفته. بار اول و دوم و سوم و شاید چهارم فکر میکردم دست خودش نیست و هر کسی از جلوش رد بشود همین رفتار را دارد، اما اینطور نبود. جوری سلام میکند و احوالپرسی میکند که انگار سالهاست مرا میشناسد. فکر میکنی ازم برمیآید که یک روز بروم بهش بگویم ببخشید شما احیانا منُ با کس دیگهای اشتباه نگرفتید؟ نه. نمیتونم اینجوری باهاش حرف بزنم. بیخیال اصلا. آزاری که نمیرساند بهم.
- ۹۰/۰۲/۰۵