آقای سالک
چهارشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۱:۵۳ ق.ظ
آقای همکار به آقای سالک که مسئولیتی دارد و برای خودش کسی است و احترامش واجب است میگوید آقای سالَک. و زیاد چشمش به عکس یا گفتههای آقای سالک میافتد. و بنابراین زیاد میگوید سالَک. و هر بار که میگوید، مرا یاد پنجم ابتدایی میاندازد. روزهای خوشی بود.
سالَک داشتم؛ پایین ساق پای راستم. دختر یکی از همسایهها هم سالَک داشت همان روزها؛ روی صورتش. درمانگاه آن طرف رودخانه فصلی بود و هر هفته یک بار باید فاصله تقریبا دو کیلومتری را پیاده میرفتم و میآمدم.
یک روزش را به روشنی به یاد دارم. پنجشنبهها میرفتم. وقتی زنگ نقاشی یا هنر یا همچه چیزی بود. رفتم و آقای دکتر یا هر کسی که آنجا بود پانسمان را عوض کرد. خیلی درد داشت. بیشتر از دردش چندشآور و نادیدنی بود. دوست ندارم جزئیات زخم و عفونت پایم را اینجا بنویسم.
وقتی برمیگشتم باید لنگلنگان میآمدم تا درد پایم بیشتر نشود. به نیمه راه که رسیدم، بیخیال درد و پا و سالک شدم و دویدم. چه دویدن لذتبخشی بود. یادش به خیر.
سالَک داشتم؛ پایین ساق پای راستم. دختر یکی از همسایهها هم سالَک داشت همان روزها؛ روی صورتش. درمانگاه آن طرف رودخانه فصلی بود و هر هفته یک بار باید فاصله تقریبا دو کیلومتری را پیاده میرفتم و میآمدم.
یک روزش را به روشنی به یاد دارم. پنجشنبهها میرفتم. وقتی زنگ نقاشی یا هنر یا همچه چیزی بود. رفتم و آقای دکتر یا هر کسی که آنجا بود پانسمان را عوض کرد. خیلی درد داشت. بیشتر از دردش چندشآور و نادیدنی بود. دوست ندارم جزئیات زخم و عفونت پایم را اینجا بنویسم.
وقتی برمیگشتم باید لنگلنگان میآمدم تا درد پایم بیشتر نشود. به نیمه راه که رسیدم، بیخیال درد و پا و سالک شدم و دویدم. چه دویدن لذتبخشی بود. یادش به خیر.
- ۹۰/۰۲/۱۴