سوت و کور
پنجشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۴۷ ب.ظ
با بعضی دوستها تنها میتوان از شادیها گفت. تنها میتوان از لحظههای خوشی و سرخوشی و سپیدی گفت. بعضی دوستها تنها وقتی به یاد میآیند که بخواهی تفریح کنی. بخواهی خوش باشی چند دقیقه. لای کلمهها اشکی هم اگر ریختی، از شادی باشد و غمی هم اگر آمد زود برود.
همچه دوستانی بیخبر میمانند ازت وقتی چند روزی خوش نباشی. وقتی چند روزی بهانهای برای شادی نداشته باشی. وقتی چند روز یا حتی بیشتر کلمههایت زنده و سرزنده نباشند.
اینجا از آن دوستهاست. وقتی سوت و کور میماند، میفهمم خوش نیستم. سرخوش نیستم. میفهمم حرفی ندارم جز سکوت. جز اینکه بیایم اینجا بنشینم و صفحه نوشتهٔ تازه را باز کنم و بروم سراغ صفحههای دیگر و چیزی ننویسم و هیچ و هیچ و هیچ.
همچه دوستانی بیخبر میمانند ازت وقتی چند روزی خوش نباشی. وقتی چند روزی بهانهای برای شادی نداشته باشی. وقتی چند روز یا حتی بیشتر کلمههایت زنده و سرزنده نباشند.
اینجا از آن دوستهاست. وقتی سوت و کور میماند، میفهمم خوش نیستم. سرخوش نیستم. میفهمم حرفی ندارم جز سکوت. جز اینکه بیایم اینجا بنشینم و صفحه نوشتهٔ تازه را باز کنم و بروم سراغ صفحههای دیگر و چیزی ننویسم و هیچ و هیچ و هیچ.
- ۹۰/۰۳/۰۵
این حس رو هم خیلی جاها خوندم
هم خیلی وقتهاتجربه ش کردم
شایدم واسه اینه که اینجا 4 دیواری اختیاریه و هر جور که حال کنی باهاش رفتار میکنی