همین امروز
پنجشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۳۵ ق.ظ
همه چیز و همه چیز را هم که از من بگیرید، رؤیاهایم را نمیتوانید. من گوشهٔ خانهام اتاقی دارم که وقتی هیچ جای این خانهٔ بزرگ و پهناور جای ماندن و نفس کشیدن ندارد، میروم آنجا. خانه را میتوانید خراب کنید. میتوانید ویرانش کنید. به توپ ببندید. شخم بزنید. اما آن گوشه همچنان خواهد ماند. گرچه من خانهای نخواهم داشت اما چه باک. خیلیها خانه ندارند. مگر همهٔ آنها که خانه ندارند مردهاند؟ شادم که تنها نیستم. شادم که چون من فراوان است. نه. شاید فراوان نباشند. اما تنها هم نیستم. اصلا چه باک از تنهایی. ولی نه. تنها نیستم. دستکم در آن گوشه تنها نیستم. گوشهای پر از دوست است. دوستانی که با من تفاوت میکنند. هر کدامشان از جهانی دیگرند. اما همچنان دوستاند. دوستانی که نمیگویند اگر از گل مریم خوشت بیاید با ما نباش. دوستانی که نمیگویند اگر از کوچه شماره ۵۳ گذشته باشی، با ما نشستنت معنایی ندارد. من به همین سهم اندک راضیام. اندک نیست البته. فراوان است. گرچه یک گوشهٔ پرت و نادیدنی است. گوشهای که تنها مال خودم است. تنها خودم میتوانم ببینمش. تنها خودم. تنها دارایی من همین است. تنها دارایی نامیرای من همین است.
- ۹۰/۰۳/۱۲