دوست ندارم حدس بزنم
جمعه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۵۳ ب.ظ
برای خودم هم عجیب بود که میتوانستم به همین راحتی کتاب شعری که باهاش زندگی کرده بودم و در فضایش تنفس کرده بودم و با تکتک کلمههاش همصدا شده بودم را کنار بگذارم و فراموشش کنم و دیگر نه نامی ازش ببرم و نه نشانی از صفحهها و کلمههایش در حرفها و رفتارهایم باشد.
تا امروز با هیچ دفتر و کتاب شعری به اندازه «سه دفتر فریدون مشیری» زندگی نکردهام. از میان فراوان کتاب و دفتر شعری که ورق زدهام و خواندهام، هیچ کدام به اندازه سه دفتر مشیری مسحورم نکرده و «شعر من» نبوده. با این همه، دو سال پیش با هر چه سختی کنارش گذاشتم. خداحافظی کردم باهاش. گرچه گهگاه و نیمهشبهایی یادی کردهام ازش و کلمههایی از ذهنم بازآوردهام و با خودم خواندهام اما دیگر کنارم نبود و کنارش نبودم و در هوایش تنفس نمیکردم.
بازآوری ذهنی شعرهای مشیری، نشانه شده بود در این دو سال. نشانه است. هر وقت تکبیتها یا تکههایی از یک شعرش بی آنکه بخواهم خودش را جلو میانداخت، با خودم میگفتم باز چه مرگت شده که این چیزا برگشت؟ یا کنار خودم مینشستم و به خودم زل میزدم و میگفتم با ما باش. رو کن ته دلتُ. چیزی شده؟
در این دو ساله گاهی میآمد. گاهی. خیلی کم. شاید همهشان را که جمع بزنم ده بار نشود. این روزها اما فوران میکند مشیری. تصویرهای مات و کدر کلمههای مشیری سیلآساست این روزها و شبها. چرا؟ خودم چیزی بروز نمیدهد بهم.
برای نمونه، «از خدا صدا نمیرسد» فریدون مشیری را ببینید؛ از دفتر ابر و کوچه.
تا امروز با هیچ دفتر و کتاب شعری به اندازه «سه دفتر فریدون مشیری» زندگی نکردهام. از میان فراوان کتاب و دفتر شعری که ورق زدهام و خواندهام، هیچ کدام به اندازه سه دفتر مشیری مسحورم نکرده و «شعر من» نبوده. با این همه، دو سال پیش با هر چه سختی کنارش گذاشتم. خداحافظی کردم باهاش. گرچه گهگاه و نیمهشبهایی یادی کردهام ازش و کلمههایی از ذهنم بازآوردهام و با خودم خواندهام اما دیگر کنارم نبود و کنارش نبودم و در هوایش تنفس نمیکردم.
بازآوری ذهنی شعرهای مشیری، نشانه شده بود در این دو سال. نشانه است. هر وقت تکبیتها یا تکههایی از یک شعرش بی آنکه بخواهم خودش را جلو میانداخت، با خودم میگفتم باز چه مرگت شده که این چیزا برگشت؟ یا کنار خودم مینشستم و به خودم زل میزدم و میگفتم با ما باش. رو کن ته دلتُ. چیزی شده؟
در این دو ساله گاهی میآمد. گاهی. خیلی کم. شاید همهشان را که جمع بزنم ده بار نشود. این روزها اما فوران میکند مشیری. تصویرهای مات و کدر کلمههای مشیری سیلآساست این روزها و شبها. چرا؟ خودم چیزی بروز نمیدهد بهم.
برای نمونه، «از خدا صدا نمیرسد» فریدون مشیری را ببینید؛ از دفتر ابر و کوچه.
- ۹۰/۰۳/۱۳