سلام

آخرین مطالب

چاله

جمعه, ۳۱ تیر ۱۳۹۰، ۰۳:۴۹ ق.ظ
هیچ‌کس حرفی نمی‌زد. شاید هیچ‌کس نمی‌ترسید. یا شاید هیچ‌کس اندازه من نمی‌ترسید. تکان‌های هواپیما بیش از آنچه بود که فکر می‌کردم ممکن است اتفاق بیفتد. در یک پرواز دیگر هم تکان‌هایی بسیار شدیدتر از این دیده و حس کرده بودم اما این بار انگار بیشتر می‌ترسیدم و بیشتر وحشت‌زده بودم.
تکان‌ها همچنان ادامه داشت و لحظه‌ای همه چیز آرام می‌شد و باز آغاز می‌شد. از پنجره می‌دیدیم که داریم از میان ابرها رد می‌شویم و می‌گفتیم لابد به خاطر ابرهاست و مشکل خاصی نیست اما باز چند ثانیه تکان سخت و ترس‌آور از یادمان می‌برد که آنچه حس می‌کنیم ممکن است معمولی باشد. خبری از صدای آقای خلبان یا دیگر ساکنان کابین خلبان هم نبود.
یک لحظه احساس کردم تکان‌ها به حدی رسیده که کار تمام است. همچنان می‌ترسیدم. می‌ترسیدم البته خیلی کم است برای آن چند دقیقه و مخصوصا آن چند ثانیه که انگشت‌هایم را گذاشتم روی پیشانی و فکر کردم. به خودم گفتم کی بود می‌خواست بمیره و عین خیالشم نبود؟ کی بود؟ یادت رفته نکنه؟ همین حرف‌ها را به خودم زدم و خودم را راضی کردم. راضی شدم و خودم را آماده کردم برای تمام شدن. مطمئن بودم تنها به اندازه برداشتن انگشت‌هایم از پیشانی وقت باقی مانده. انگشت‌هایم را از پیشانی‌ام برداشتم و اطراف را نگاه کردم. تکان‌ها تمام شده بود. همه چیز آرام بود. آرام آرام.
  • حسن اجرایی

نظرات (۳)

چند روز قبل اینو خوندم
هر روز برای خودم آنریدش میکردم که یادم نره کامنت بذارم تا امروز صبح!
وقتی داشتم میخوندم فقط یه حسی داشتم،حس آدمهایی که فکر میکنن الان این تکون،دیگه تکون آخره کلاً ناامید هم میشن
اما انگار زندگی همچنان ادامه داره ...
بعضی وقتها آماده ایم برای تمام شدن با اینکه هنوز موعدش نرسیده:(
کاش همیشه همین‌طور باشیم و همیشه آماده باشیم و همیشه لحظه‌هایی نصیب‌مون بشه که راضی باشیم که تموم بشه.
  • سیدمحمد موسوی
  • از خدا باید خواست
    گاه و بی گاه
    ما را از این تکان ها دهد
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی