سلام

آخرین مطالب
توی پارک کنار خانه‌مان نشسته بودم و مشغول نوشتن بودم. عجله داشتم و باید هر چه زودتر نتیجه کار را ایمیل می‌کردم. آمده بودم توی پارک که بتوانم بهتر و زودتر کارم را انجام بدهم و بعد بروم خانه.
آقای صاحبخانه داخل خانه سیگار نمی‌کشد. می‌آید بیرون و چرخی می‌زند و توی پارک قدمی می‌زند و سیگارش که تمام شد برمی‌گردد. البته حواسش هم به محله هست و نمی‌گذارد پارک کوچک گوشه کوچه، پاتوق معتادها و غیره شود.
دید که من روی این نیمکت‌های فلزی تازه رنگ خورده و تازه نصب شده نشسته‌ام و دارم می‌نویسم. منظورم از می‌نویسم، همان تایپ می‌کنم است. آمد و سلام کرد و حرف زد و همین‌طور که سیگار می‌کشید، از نگرانی‌هایش درباره پارک و فلان همسایه و فلان مستاجر آقای فلانی که نیمه شب فلان جور آدم با خودش می‌آورد و اینها گفت.
اشاره‌ای به نیمکت روبه‌رویی کرد و گفت همین امروز عصر دیده که یک نفر داشته یکی دو نوجوان را سیگاری می‌کرده و معلوم نیست سرنوشت اینها به کدام اعتیاد بکشد. من که می‌خواستم باهاش هم‌کلام بشوم تا رسم ادب به جا آورده باشم و فقط «آها» و «همین‌طوره» نگفته باشم، گفتم بله. اتفاقا کلی هم ته‌سیگار ریختن اینجا و رفتن.
پیش از آنکه من جمله کوتاهم را تمام کنم، آقای صاحبخانه هم سیگارش را تمام کرد و ته سیگار را انداخت زمین و زیر پایش له کرد. بعد انگار تازه حرف من به گوشش خورده باشد، خم شد و ته سیگار را برداشت و انداخت سطل آشغال. منُ میگی؟ دیگه خودت فکر کن چقدر شرمنده بودم که به خاطر حرف من مجبور شده سیگارش را بردارد و بیندازد سطل آشغال. البته به روی خودش نیاورد و دو ساعت تمام از زمین و آسمان حرف زد و رفت.
  • حسن اجرایی

نظرات (۲)

بسیار زیبا .. کار خوبی کردی ! راستی انشاالله توی امتاحانتتون هم موفق باشید
:)
شرمندگی نداره که!باز عاقل بوده فهمیده نباید کار بد بکنهD:
هیچ وقت تا حالا لاطائلات رو ندیده بودم همیشه فقط شنیده بودم چه کلمه ی سختی ه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی