زندگی یا مبارزه؟
يكشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۰، ۰۵:۲۲ ب.ظ
مثل این است که آدم سالها ته چاه باشد، و تشنه چند دقیقه لمس پارههای نور آفتاب باشد و سالها آسمان را از خلال دایره بسته چاه دیده باشد و حالا که با هزار زحمت و زخم و از دست دادن هزار داشته و هزار اندوخته از چاه رهایی یافته، تازه بنشیند و حسرت روزهایی را بخورد که بهانهای و دلیلی برای تلاش داشته است؛ بنشیند و غصه نداشتن بهانههایی را بخورد که آن روزها داشت و این روزها ندارد.
ایوان کلیما، که سالها در اردوگاههای کار اجباری به سر برده و سالها در آرزوی تمام شدن خفقان و فشار زندگی کرده، جایی از کتابش با حسرت و اندوه از سالهایی یاد کرده که نویسندگان و هنرمندان چک، با انگیزه و پشتکاری بیپایان به تولید آثار هنری و سیاسی مشغول بودهاند و سختترین شرایط آن روزها نتوانسته از پای درشان بیاورد. شرایطی که حتی مجبورشان میکرده آثارشان را در کشورهای دیگر منتشر کنند اما آنها برای آرمانشان همه فشارهای جانکاه را به جان میخریدهاند.
جایی از فیلم زندگی دیگران، که به خوبی فشارها و خفقان نظامهای توتالیتری را تصویر میکند، وزیر فرهنگ دولت فرو ریختهٔ توتالیتری، که اینک نه مسئولیتی دارد و نه به دار آویخته شده، هنرمندی را مییابد و با او همسخن میشود که سالها زیر حاکمیت ترس و کنترل زندگی کرده و از همین وزیر فرهنگ اینک هیچکاره متحمل فشارهای فراوانی شده. آقای وزیر فرهنگ که زمانی مهرهای برای آزردن و خفه کردن هنرمندان بوده و اینک به آسودگی نفس میکشد، به طعنه جملهای به نمایشنامهنویس معروف میگوید که چندان تفاوتی با آن حرفهای ایوان کلیما در «روح پراگ» ندارد.
ایوان کلیما چرا حسرت آن روزها را میخورد؟ آن وزیر فرهنگ چرا با یادآوری شور و شوق هنرمندان زمانهٔ خفقان، طعنه میزند و میگوید «همین بود چیزی که میخواستید؟»؟ وزیر فرهنگ کدام حس و کدام عضو آن هنرمند مشهور را نشانه گرفته و با این حرف کجای ذهن آن هنرمند را میخواهد ویران کند؟ شاید و شاید مبارزههای طولانی، آدمها را از زندگی دور میکند. شاید ایوان کلیما زندگی کردن را از یاد برده، و وزیر فرهنگ، میخواهد به نمایشنامهنویس یادآوری کند که خوشبختی برای او و امثال او، تنها در مبارزه خلاصه شده، نه زندگی.
ایوان کلیما، که سالها در اردوگاههای کار اجباری به سر برده و سالها در آرزوی تمام شدن خفقان و فشار زندگی کرده، جایی از کتابش با حسرت و اندوه از سالهایی یاد کرده که نویسندگان و هنرمندان چک، با انگیزه و پشتکاری بیپایان به تولید آثار هنری و سیاسی مشغول بودهاند و سختترین شرایط آن روزها نتوانسته از پای درشان بیاورد. شرایطی که حتی مجبورشان میکرده آثارشان را در کشورهای دیگر منتشر کنند اما آنها برای آرمانشان همه فشارهای جانکاه را به جان میخریدهاند.
جایی از فیلم زندگی دیگران، که به خوبی فشارها و خفقان نظامهای توتالیتری را تصویر میکند، وزیر فرهنگ دولت فرو ریختهٔ توتالیتری، که اینک نه مسئولیتی دارد و نه به دار آویخته شده، هنرمندی را مییابد و با او همسخن میشود که سالها زیر حاکمیت ترس و کنترل زندگی کرده و از همین وزیر فرهنگ اینک هیچکاره متحمل فشارهای فراوانی شده. آقای وزیر فرهنگ که زمانی مهرهای برای آزردن و خفه کردن هنرمندان بوده و اینک به آسودگی نفس میکشد، به طعنه جملهای به نمایشنامهنویس معروف میگوید که چندان تفاوتی با آن حرفهای ایوان کلیما در «روح پراگ» ندارد.
ایوان کلیما چرا حسرت آن روزها را میخورد؟ آن وزیر فرهنگ چرا با یادآوری شور و شوق هنرمندان زمانهٔ خفقان، طعنه میزند و میگوید «همین بود چیزی که میخواستید؟»؟ وزیر فرهنگ کدام حس و کدام عضو آن هنرمند مشهور را نشانه گرفته و با این حرف کجای ذهن آن هنرمند را میخواهد ویران کند؟ شاید و شاید مبارزههای طولانی، آدمها را از زندگی دور میکند. شاید ایوان کلیما زندگی کردن را از یاد برده، و وزیر فرهنگ، میخواهد به نمایشنامهنویس یادآوری کند که خوشبختی برای او و امثال او، تنها در مبارزه خلاصه شده، نه زندگی.
- ۹۰/۱۰/۱۱