سلام

آخرین مطالب

۹ مطلب در خرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

کتاب خانه ی شرق بنفشه

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۱۲ ق.ظ

آخرین باری که رفتم زیارت حافظ، نوروز هشتاد و هشت بود. آن روز وارد شدن به حافظیه با همه‌ی دفعه‌های پیش تفاوت می‌کرد. خیلی تفاوت می‌کرد البته.

یکی از تفاوت‌های زیبایش این بود که پیش از آن، داستان «شرق بنفشه» را نخوانده بودم. همان دم در، به یاد ذبیح افتادم، و به یاد آن بساط کتاب، و به یاد آن کتاب…

خیلی برایم جالب بود بدانم آن کتاب‌خانه‌ی حافظیه که banafsheسطر به سطر داستان، پر بود از لحظه‌های شیرین حضور ارغوان، کجای حافظیه است. اما نشد بپرسم، همان طور که نشد نگاهی به اطراف بیندازم و کتاب‌خانه را پیدا کنم.

شاید خیلی شیرین می‌شد اگر کتاب‌خانه را  می‌دیدم. شاید می‌خواستم دنبال آن خراش روی کفش ارغوان بگردم اصلا؛ نمی‌دانم، هر چه بود نیاز شیرینی بود، که تنها همان چند دقیقه‌ی ابتدایی وارد شدنم به حافظیه یادم ماند.

نمی‌دانم چه شد یادم رفت؛ و نمی‌دانم چه شد امروز باز خودش را در میان یادهایم جا کرد. از سه نفر پرسیدم شاید بدانند کتاب‌خانه حافظیه کدام سوی مزار حافظ است، اما هر سه گفتند «نمی‌دونم. اصلا مگه حافظیه کتابخونه داره؟»

تلخ بود، شیرین هم بود البته. دلم را خوش کرده بودم به دیدن کتاب‌خانه‌ای که –احتمالا- نبوده و نیست، و ساخته و پرداخته‌ی ذهن نویسنده‌ی داستان بوده. تلخ از این جهت که یک آرزو مُرد! آرزوی دیدن و حس کردن آن کتاب‌خانه؛ و شیرین از این جهت که شهریار مندنی‌پور، آن‌چنان این داستان را زیبا و دقیق و ماهرانه نوشته، که حتی فکرش را هم نمی‌کردم ممکن است حافظیه کتاب‌خانه نداشته باشد.

  • حسن اجرایی

حق من است اما قانون!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۵۱ ق.ظ

خب همه دنبال حق‌اند. حالا از کجا معلوم حقی که تو فکر می‌کنی حق است، حق واقعی است؟ از کجا معلوم من بیش از تو بلد نباشم؟ اصلا از کجا معلوم که هیچ کدام از ما، بهره‌ای از حق نبرده باشیم؟

البته باور کن من تو را کاملا درک می‌کنم. خودم هم گاهی حس می‌کنم باید این کار را بکنم، و این کار را اگر نکنم، همه چیز خراب می‌شود، اما می‌بینم باید یک چیزهایی را رعایت کرد؛ باید به چیزهایی پای‌بند ماند؛ حتی اگر حق پای‌مال شود.

قبول نداری چیزهایی هست که استوار ماندن‌شان، به پای‌مال شدن مقادیری حق می‌ارزد؟ باور کن نمی‌خواهم توجیه کنم؛ و این حرف را هم نمی‌زنم که خودم را توجیه کنم؛ باور کن.

حالا لابد باید بروم کلی حدیث و حرف و گفته و نگفته از آدم‌های مهم و بزرگ برای‌ات بیاورم، تا ثابت کنم حرف‌ام درست است. نه. این کار را نمی‌کنم.

اینجا جامعه‌ی اسلامی است. من حاضر نیستم به بهانه‌ی یک حق با نمره‌ی هزار، یک قانون با نمره‌ی یک را زیر پا بگذارم، یا کاری کنم که آن قانون، حتی اندکی تضعیف شود. تو چه طور؟ بله. می‌دانم. قانون خیلی ناقص است. مخصوصا قانون‌های ما. اما چه چاره که حقی که من می‌بینم با حقی که تو می‌بینی تفاوت دارد.

نه. تو حق نداری بگویی چون امروز من قدرت‌مندم، پس آنچه می‌دانم حق است می‌کنم، و  فردا که تو قدرت‌مند شدی، آنچه می‌دانی حق است بکن.

رضا بده به همین قانون لرزان؛ و آن کن که می‌خواهد؛ نه بیش و نه کم. اصلا حق همین است به نظر من؛ حق همین است اصلا. بله. می‌دانم. اجرای حق عقب می‌افتد با این کار؛ اما باور کن لرزانی قانون را که بگیریم، و توان‌مندش کنیم، حق را زودتر و آسان‌تر پیش می‌بریم. فراموش مکن اینجا جمهوری اسلامی ایران است.

  • حسن اجرایی

آقای میرحسین! این بار شما؟

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۸، ۱۲:۱۰ ب.ظ

آن کوچه‌ی رو به روی خانه‌ی امام را که بروی داخل، و وارد اولین فرعی سمت راست بشوی، ته کوچه، رو به روی‌ات، دو تا در است؛ در سمت راست، آن روزها دفتر حزب مشارکت بود.

تاریخ دقیق را یادم نیست؛ اما یک سال و نیم منتهی به انتخابات مجلس هفتم بود. در آن –شاید بیش از- یک سال، هر هفته می‌رفتم جلسه‌ی دفتر حزب مشارکت.

هر هفته کسی می‌آمد؛ سخنرانی می‌کرد، کسانی سوال می‌کردند، جوابی می‌شنیدند و می‌رفتند. و من برای گرفتن پاسخ چند سوال ساده می‌رفتم آنجا. آدم‌های جالبی بودند در نظرم، با حرف‌هایی جدید و تازه؛ که خیلی‌ها را افسون کرده بود.

آنها نماینده‌ی یک جریان فکری بودند؛ جریان فکری‌ای که آن روزها، خود را پیروز همه‌ی میدان «نهادهای انتخابی» جمهوری اسلامی می‌دیدند، و سودای کارها و تغییرها و اصلاحات بزرگی در سر داشتند؛ که همان روزها همه‌شان را در روزنامه‌هاشان جار زدند.

از آن همه وقتی که برای حضور در آن جلسه‌ها گذاشتم،‌ راضی و خوشنودم. آنجا حرف‌هایی را می‌شد شنید، که حتی در آن روزگار التهاب کاذب و کاریکاتوری آزادی بیان هم در روزنامه‌ها و کتاب‌ها نمی‌آمدند و بیشتر از آن جهت که کسانی را از نزدیک دیدم و صدای‌شان را شنیدم که با خیال راحت، و با غرور کاذب استیلای همیشگی، هر چه می‌خواستند می‌گفتند و ابا و ترسی از زدن حرف‌های‌شان نداشتند؛ و این خیلی خوب بود.

آن جلسه‌ها، جلسه‌های شیرین و آموزنده، و در عین حال تلخ و آزاردهنده‌ای بودند. شاید اگر پیش از حضور در آنجا به دوم خرداد و اصلاحات خوش‌بین بودم، و دست‌کم صادق می‌دانستم‌شان، اما دیدن آنها از نزدیک، و شنیدن حرف‌های‌شان،‌ باعث شد کاملا واضح و روشن ببینم که آنها اگر هم صداقت به خرج می‌دهند،‌ صداقت‌شان ابزاری است.

مشکل دیگری که داشتند، و دست‌کم برای من بی‌اندازه آزاردهنده بود، عجول بودن‌شان بود. همه‌شان به شکل عجیبی عجله داشتند سه چهار ساله به همه‌ی تغییراتی که می‌خواهند دست پیدا کنند.

برگردیم به این روزها؛‌ حرکات و رفتارهای میرحسین موسوی پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد را تماشا می‌کنم؛ و آن روزها جلو چشم‌هایم رژه می‌رود. میرحسین موسوی، پس از بیست سال سکوت و انفعال و بی‌مسئولیتی سیاسی، اینک عجله دارد؛ برای چه؟ معلوم نیست.

هر کدام از این رفتارهای امروز میرحسین موسوی، یادآور روزهای دوم خرداد است، که جز بیدار کردن و محکم کردن پایه‌های جمهوری اسلامی، تاثیر دیگری نداشت. گرچه آنها هدف‌های جالب زیادی داشتند، اما امروز پس از آن روزها، می‌بینیم که هیچ کدام از اهداف آنها به جایی نرسیده است. میرحسین موسوی، شاید می‌خواهد بیست سال نبودنش را سه ماهه جبران کند، و دولت را به دست بگیرد.

یکی از بزرگ‌ترین ضعف‌های دولتیان زمان اصلاحات، بی‌اعتنایی به قانون در عین ادعای قانون‌گرایی بود. اوج بی‌صداقتی امروز میرحسین موسوی، برای من یادآور آن جلسه‌ها، و آن روزهای روزگار اصلاحات و توسعه‌ی سیاسی است.

کاش اگر پای‌بند به قانون نیستیم، و ترجیح می‌دهیم پای‌بند به قانون نباشیم، و صلاح نیست پای‌بند به قانون باشیم، دست‌کم صادق باشیم و اینجا و آنجا جار نزنیم «وا قانونا». این یک قاعده کلی است البته.

  • حسن اجرایی

فقط کاش

جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۱۱ ب.ظ

می‌پذیرم؛ ممکن است اشتباه کرده باشم؛ مردم فراوان اشتباه کرده‌اند در این سال‌ها.

image من به تکلیف عمل کرده‌ام؛ کاش آن‌ها که با رای من،‌ یا بی‌نیاز از رای من رای آورده‌اند، اشتباه نکنند؛ کم‌تر اشتباه کنند دست‌کم؛‌ از این همه سال.

  • حسن اجرایی

خیلی بیشتر

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۸۸، ۰۳:۵۴ ب.ظ

چند سطر نوشتم از تلخی چیزی؛ و تلخی بی‌نهایت‌اش و غیره. دیدم تلخی این که نمی‌توانم خود خودش را بنویسم، از همه‌ی تلخی‌ها بیشتر است؛ خیلی بیشتر.

مرا بابت این همه نقطه‌ویرگول و ویرگولی که روانه‌ی نوشته‌ام کرده‌ام ببخش. اگر می‌دانستم آرام می‌خوانی، همه‌شان را برمی‌داشتم.

  • حسن اجرایی

به سوی پایان تنفس اصلاح طلبی

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۸، ۰۸:۴۴ ب.ظ

یک نکته: این نوشته بر پایه‌ی حدس  نوشته شده، و هیچ ارزش مستندی ندارد.

همه چیز از دومین انتخابات شوراها آغاز شد. در اوج دوم خرداد، و اوج قدرت و اقتدار گفتمانی دوم خرداد، و البته پس از محک خوردن اولیه‌ی صداقت و مدیریت لیبرال‌های جدید. جناح راست در خاموشی کامل به سر می‌برد، هیچ انگیزه‌ای برای شرکت در انتخابات و محک زدن دوباره وجود نداشت، و مجموعه‌ی محافظه‌کاران، انتظار شکستی دوباره می‌کشیدند تا هم‌چنان در رکود و حاشیه‌نشینی سیاسی بمانند.

آبادگران با شعار خدمت‌گذاری و سیاست‌زدایی از خدمت، و با تکیه‌ی هوشمندانه و نرم بر ضعف‌ها و ناکارآمدی‌های اصلاح‌طلبان آمد، و آغازی شد برای پایان دادن به محافظه‌کاری انقلابی. چه ترکیب مسخره‌ای. انقلابیون، برای از دست ندادن آن‌چه فکر می‌کردند به دست آورده‌اند، به محافظه‌کاری روی آورده بودند، و شاید همین استراتژی، شکست‌شان را قطعی و طولانی کرد.

آبادگران، امید جناح راست محافظه‌کار و خاموش را زنده کرد. گرچه بعدها معلوم شد همان قدر که آبادگران پایه‌های جناح چپ را به لرزه در آورد، پایه‌های محافظه‌کاری را هم فرو ریخت.

جمعی دیگر از همان‌ها، با همان شعارها، و همان رفتار، مجلس هفتم را فتح کردند. و این بار البته محافظه‌کاران جناح راست، اندکی جان گرفته بودند و بیش از پیش به میانه‌ی میدان آمدند. paayaan

اصلاح‌طلبان که بعد از دوم خرداد 76 و پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، اکثریت مطلق شوراهای اسلامی، و مجلس شورای اسلامی را به دست آورده بودند، و سرخوش از قدرتی بودند که پس از سال‌ها به دست آورده بودند، اینک دوباره شرایط را باختند.

شوراهای دوم و سوم، مجلس هفتم و هشتم، و انتخابات ریاست جمهوری نهم، سیر جدیدی در تقسیم قدرت در جمهوری اسلامی ایجاد کرد؛ چرا که در شوراهای دوم و سوم، اصلاح‌طلبان نتوانستند هیچ اکثریتی به دست بیاورند، و در مجلس هفتم و هشتم هم همین‌طور. و در ریاست‌جمهوری نهم هم، همه چیز علیه آنها بود. این شرایط را وقتی با دوره‌های پیشین مجلس مقایسه کنیم، می‌بینیم شرایط حاضر، برای بقای سیاسی اصلاح‌طلبان شدیدا تلخ و نگران‌کننده است؛ چرا که تا ابتدای مجلس ششم، اکثریت در هر دوره، به اقلیت دوره‌ی بعد تبدیل می‌شد،‌ یا گروه جدیدی اکثریت مجلس بعدی را به دست می‌آوردند.

شرایط کنونی به گونه‌ای است که اصلاح‌طلبان معلوم نیست بتوانند اکثریت مجلس بعدی، یا دست‌کم چند شورای اسلامی چند شهر را به دست بیاورند. و این یعنی پایان حضور تاثیرگذار اصلاح‌طلبان در مجلس و شوراها.

و اما انتخابات ریاست جمهوری. میرحسین موسوی و مهدی کروبی، امروز باقی‌مانده‌ی نسل اصلاح‌طلبان هستند. هم موسوی و هم کروبی، در انقلاب موثر بوده‌اند و از ابتدای انقلاب در مناصب مهم جای گرفته‌اند و هر دو، سن‌شان نزدیک به هفتاد شده است. هر دو کاندیدای اصولگرا، از نسل جوان انقلاب هستند و نشانه‌ی جوانی و تازگی اصولگرایان. اصلاح‌طلبان اما چهره‌ی جوانی که بتواند در هیئت یک رییس جمهور ظاهر شود را ندارند؛ به علاوه چهره‌های جوان اصلاح‌طلبی که از حیث سنی، در رتبه‌ی کاندیداهای اصولگرای این دوره هستند، در سال‌های اصلاحات خود را از محدوده‌ی تایید صلاحیت شورای نگهبان خارج کرده‌اند. نمونه‌ی روشن این افراد، مصطفی معین است. او گرچه در انتخابات ریاست جمهوری 84 سرانجام تایید صلاحیت شد، اما شرایط نشان داد افرادی از جنس او، قرار نیست از این پس در معرض رای مردم قرار بگیرند. شاید یکی از نکات منفی 8 سال اصلاحات برای اصلاح‌طلبان، کم شدن بی‌اندازه‌ی گزینه‌های اصلاح‌طلبان برای دستیابی به قدرت است.

اگر اصلاح‌طلبان پیروز انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد باشند، شاید بتوانند بیشتر از سال‌های اخیر نمایندگان خود را به شوراهای اسلامی شهر و روستا، و مجلس شورای اسلامی بفرستند، اما با اطمینان می‌توان گفت که دوران اکثریت یافتن اصلاح‌طلبان در شوراها یا مجلس در جمهوری اسلامی ایران به اتمام رسیده است. شرایط کنونی انتخابات 22 خرداد 88 نشان می‌دهد از میان کاندیداهای اصلاح‌طلب، تنها میرحسین موسوی است که شانس پیروزی دارد؛ کسی که حداکثر می‌توان او را یک اصلاح‌طلب محافظه‌کار دانست که بیشتر دغدغه‌های اصلاح‌طلبان امروز ایران را ندارد، یا از به زبان آوردن آنها ابا می‌کند. بنابراین دولت او نمی‌تواند یک دولت تمام‌عیار برای جبهه‌ی اصلاحات باشد.

شرایط حاضر به گونه‌ای است که پیروزی محمود احمدی‌نژاد محتمل‌تر از پیروزی میرحسین موسوی است. بنابراین فرض، اگر محمود احمدی‌نژاد رییس دولت دهم باشد، سیر حذف اصلاح‌طلبان چنان پررنگ و قوی می‌شود که حتی حضور اصلاح‌طلبان در شوراها و مجلس، از شرایط کنونی هم کم‌رنگ‌تر خواهد شد.

و امروز ما در ابتدای سیر محروم شدن حضور پررنگ اصلاح‌طلبان در قدرت هستیم. نمونه‌های پیشین آن را می‌توان به راحتی در میان گروه‌ها و جریان‌های سیاسی از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون دید. و باید دید استراتژی اصلاح‌طلبان برای پاک نشدن از حافظه‌ی سیاسی مردم ایران چیست. و باید دید چند سال طول می‌کشد تا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب مشارکت و احزاب و گروه‌های پیشرو اصلاح‌طلب، به سرنوشت گروه‌هایی مانند نهضت آزادی دچار شوند.

و در آن صورت، باید دید اصلاح‌طلبان آرام‌تر و غیرعجول‌تر، چگونه با این شرایط جدید کنار خواهند آمد.
  • حسن اجرایی

بازی صالح مقبول

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۴۴ ق.ظ

نشسته‌ام روی این صندلی‌های سفید سالن سه ترمینال کاراندیش و آن بالا تلویزیون دارد «منطقه آزاد» پخش می‌کند. سوار ماشین که بودم، به این فکر می‌کردم که چه شد جمعی از گروه‌های سیاسی، سال 84 به نظریه‌ی «صالح مقبول» روی آوردند. و چه شد که آن نشد که می‌گفتند.

می‌گفتند بازگشت آقای هاشمی رفسنجانی به قدرت، یعنی تداوم 16 سال فرهنگ، اقتصاد و سیاست لیبرالی، تداوم ذلت در برابر استکبار، و تداوم بی‌توجهی به مردم، و آرمان‌های امام و انقلاب اسلامی. می‌گفتند کاری نداریم در میان کاندیداهای اصولگرا، کدام‌شان به‌تر از آن یکی است، و کدام اصلح هستند. می‌گفتند مهم این است که مهر پایان بزنیم بر 16 سال کج‌راهه رفتن و انحراف از مسیر اصیل و حقیقی انقلاب اسلامی. می‌گفتند می‌بینیم کدام یک از کاندیدها توانسته‌اند رای و اقبال بیشتری بیابند، و از او حمایت می‌کنیم.

می‌گفتند هدف ما، پایان دوران انحراف از آرمان‌های اصیل انقلاب است؛ و می‌گفتند زیاد مهم نیست کدام یک از اصولگراها به قدرت برسند، چون هر کدام از اصولگراها که پیروز شوند، ما به هدف اصلی‌مان رسیده‌ایم، و جزییات هم چندان مهم نیست؛ دست‌کم به اندازه‌ی هدف اصلی مهم نیست. گرچه آن استراتژی شکست خورد و کسی تعهدی نشان نداد، اما آن‌ها از علی لاریجانی حمایت کردند. گروهی موسوم به بخش اجتماعی هم به دلایلی از گردن نهادن به نتیجه‌ی روش انتخاب علی لاریجانی، سر باز زدند و محمدباقر قالیباف را حمایت کردند. آن‌ها گرچه دور اول توفیقی نیافتند اما در دور دوم، به نظریه‌شان پای‌بند ماندند و به احمدی‌نژاد رای دادند؛ تا شاهد تداوم انحراف از آرمان‌های انقلاب و نظام نباشند.

محمود احمدی‌نژاد از همان ابتدا، نامه‌ای به همان جمع اصولگرا نوشته بود و از شرکت و حضور در میان آن‌ها امتناع کرده بود. انتخابات تمام شد. محمود احمدی‌نژاد پیروز شد. جمع بزرگی از اصولگراها به حاشیه رانده شدند. اصولگرایان منتقد و دلسوز، مخالف خوانده شدند، و رفتارهای دل‌سوزانه‌شان، کینه‌ورزی فهمیده شد.

در طول عمر چهار ساله‌ی دولت نهم، اکثریت اصولگرایان از انتقادناپذیری و تک‌روی دولت انتقاد کردند و جوابی جز بی‌اعتنایی و تندی نشنیدند. و هر گاه تمام‌قد وارد حوزه‌ی نقد دل‌سوزانه‌ی دولت شدند، و انحرافات ریز و درشت‌اش را به رخ کشیدند، با نصیحت‌های رهبر انقلاب مواجه شدند و گاه حتی از ولی فقیه تعبیرهای تندی شنیدند.

باز هم روزهای انتخابات فرا رسید. اصولگرایان ابتدا چند پاره شدند. اما سرانجام همگی حامی محمود احمدی‌نژاد شدند. به جز گروه‌های در حاشیه مانده‌ای که از محسن رضایی حمایت می‌کنند و دیگرانی که حامی میرحسین موسوی شده‌اند.

محمود احمدی‌نژاد، اولین کسی که بود در انتخابات پیشین، به «صالح مقبول» پشت کرد و راه خود را رفت؛ راهی که در کمال ناباوری همه، او را به ریاست جمهوری رساند. او تنها آمد، تنها رییس جمهور شد، تنها دولت را مدیریت کرد و این روزها باز هم تنهاست. گرچه همان اصولگراها، این بار نیز با همان توجیه از محمود احمدی‌نژاد حمایت قاطع می‌کنند، اما پیروز انتخابات 84، همچنان خود را از کمک دیگران بی‌نیاز نشان می‌دهد.

دلیل حمایت همان‌ها از محمود احمدی‌نژاد، همان نظریه است. و با تمام انتقادهای تندی که به دولت نهم داشته‌اند و هم‌چنان هم دارند، اما با تمام قوا و امکانات، این روزها از ریاست جمهوری دوباره‌ی او حمایت می‌کنند؛ باز هم با همان دلایل. می‌گویند شکست احمدی‌نژاد، شکست سیر بازگشت به آرمان‌های امام و انقلاب است. می‌گویند بازگشت میرحسین موسوی یا مهدی کروبی به قدرت، یعنی بازگشت غرب‌گرایی و بی‌توجهی به اصول انقلاب. برخی‌شان می‌گویند هر سه رقیب محمود احمدی‌نژاد، از رقیب او او در سوم تیر 84 دستور می‌گیرند و مهره‌های او هستند. می‌گویند تلاش چندین و چند ساله‌ی اصولگرایان برای تثبیت حضور نیروهای باورمند به انقلاب اسلامی و قانون اساسی، با شکست احمدی‌نژاد دود می‌شود و همه چیز از دست می‌رود، و همان‌گونه که با پیروزی محمود احمدی‌نژاد در سوم تیر 84، اصلاحات مُرد، با شکست او در 22 یا 29 خرداد 88 هم، اصولگرایی خواهد مُرد.

آن‌ها همچنان به نظریه‌ی خود پای‌بندند. احمدی‌نژاد البته حق دارد حمایت اصولگرایان اهمیتی برایش نداشته باشد و ارزشی قایل نشود و حمایت‌های آن‌ها را دلیلی برای سهم دادن به آن‌ها نداند؛ چون آن‌ها محمود احمدی‌نژاد را برای خودش نمی‌خواهند. حمایت آن‌ها از محمود احمدی‌نژاد بازی‌ای است برای راه نیافتن اصلاح‌طلبان به قدرت. اگر احمدی‌نژاد رییس دولت نهم بشود، آن‌ها باید از همان فردای اعلام نتایج انتخابات بار دیگر کنار هم بنشینند و فکری تازه کنند برای رسیدن به پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری 92. و اگر احمدی‌نژاد این بازی را ببازد، دومین دوم خرداد خواهد آمد؛ و گرچه کمتر از پیش، اما بار دیگر اصولگرایان را به سکوت و انفعال خواهد کشاند. سکوت و انفعالی که معلوم نیست این بار چند سال ادامه پیدا کند.

  • حسن اجرایی

من به محسن رضایی

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۸۸، ۱۲:۵۳ ق.ظ

یادم باشد دوازده خرداد هشتاد و هشت، ده روز پیش از انتخابات ریاست جمهوری، از میان محمود احمدی‌نژاد، محسن رضایی، مهدی کروبی و میرحسین موسوی، ترجیح می‌دهم به محسن رضایی رای بدهم.

این‌که چرا محسن رضایی را اصلح می‌دانم، شاید دلیل آوردن و شرح دادنش چیز سختی باشد برای من؛ که اصولا بلد نیستم خطابه کنم و دلیل بیاورم تا بتوانم حرف‌ام را ثابت کنم.

1- من رییس جمهوری می‌خواهم که در همه‌ی عرصه‌های افتصادی، سیاسی، و اجتماعی، تا عمق جان پای‌بند به لوازم عدالت‌خواهی باشد. من رییس جمهوری می‌خواهم که در داخل و خارج از ایران، همواره عزت‌مندانه و هوش‌مندانه رفتار کند و نگذارد استقلال ایران، و حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، ذره‌ای ضربه ببیند. به علاوه همه‌ی بنیان‌های فکری، و همه‌ی انگیزه‌هایش، در جهت رسیدن به توسعه‌ی عدالت‌محور باشد.

2- من رییس جمهوری می‌خواهم که پیش و بیش از آن‌که رفتار مدیریتی‌اش مبتنی بر لیبرالیزم یا سوسیالیزم یا هر مکتب غربی و شرقی دیگری باشد، پای‌بند به مبانی اسلام شیعی باشد و با تمام وجود، معتقد به کارکرد دین در همه‌ی عرصه‌ها.

3- من رییس جمهوری می‌خواهم که از هیچ راه، روش، سخن، یا رفتار مغایر اخلاق و هنجارهای اجتماعی و مکتب شیعه،‌ برای رسیدن به اهداف –حتی متعالی-اش استفاده نکند.

4- من رییس جمهوری می‌خواهم که نه آزادی‌های فردی را به حقوق جمعی ترجیح بدهد، و نه برعکس. رییس جمهوری می‌خواهم که به مفهوم واقعی کلمه، تدارکاتچی اسلام ناب محمدی، قانون اساسی، سند چشم انداز 20 ساله، و قوانین کشور باشد. و بتواند در 4 سال، با رفتار و مدیریت خود، قانون‌گرایی و قانون‌مداری را تبدیل به سنت جاری و همه‌پسند کند؛ حتی اگر با برنامه‌ها و راهبردهای او در تضاد باشد. رییس جمهوری می‌خواهم که قانون را حاکم بر همه‌ی روابط و مناسبات جمهوری اسلامی بداند، و مقام رهبری را حاکم بر مجموعه‌ی همه‌ی قوا.

5- قانون خوب، یک روی سکه است. من رییس جمهوری می‌خواهم که وزیران، مدیران، و کارگزاران‌اش، بینشی نظام‌مند و مهندسی داشته باشند، تخصص واقعی داشته باشند، دین‌باور باشند، و مردمی هم باشند. مدیرانی که از عمق جان معتقد باشند تعهد بی تخصص، و تخصص بی تعهد، هر دو باید مطرود باشند و مهجور.

همه‌ی این‌ها، اندکی از بایسته‌هایی است که فکر می‌کنم یک رییس جمهور باید داشته باشد. هیچ‌کدام از کاندیداهای انتخابات 22 خرداد، تمام این خصوصیات را ندارند؛ اما محسن رضایی را در میان این چهار نفر، شایسته‌تر از دیگران می‌دانم.

مهم‌ترین شاخصه‌ای که می‌توانم درباره‌ی محسن رضایی بگویم، این است که در میان این کاندیداها، کمترین حجم مردم‌فریبی و وعده‌های فضایی را دارد، و از حیث شاخصه‌های فردی هم، بیش از سه نفر دیگر، صداقت در گفتار، پاک دستی، تبعیض‌ستیزی، ظلم‌ستیزی، پرهیز از رفاه‌طلبی و تعهد به افزایش رفاه مردم دارد.

از محسن رضایی، کمتر از سه نفر دیگر افراط و تفریط دیده‌ام و باز تاکید می‌کنم که بیشتر از دیگران به پنج اصل بالا متعهد است.

محسن رضایی ممکن است شانس زیادی برای پیروزی نداشته باشد؛ اما ما ملکف به انجام وظیفه‌ایم، نه مامور به نتیجه.

  • حسن اجرایی

دسته ها

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۸۸، ۱۱:۱۹ ق.ظ

تاکسی جای خوبی است معمولا برای یادآوری خاطره‌های هفت کفن پوسانده.

توی تاکسی کنار پنجره نشسته‌ام و بیرون را نگاه می‌کنم. از کنار دسته‌ی عزاداری می‌گذریم. تاکسی ساکت است. فضای حزن‌آلود تاکسی، به وضوح غلظت بیشتری می‌یابد. یاد آن شب می‌افتم که «بلوار امین» سهم ما شده بود؛ «ما» یعنی من و یک دوست دیگر.

برگه‌هایی دست‌مان بود، با مقداری چسب، و باید تا انتهای بلوار امین می‌رفتیم و می‌چسباندیم‌شان به دیوارها؛ البته تاکید کرده بودند جز به تابلوهای مخصوص اطلاعیه‌ها و تبلیغات و غیره نچسبانیم. ما هم همین کار را با دقت کامل می‌کردیم.

رسیدیم به نمایندگی خبرگزاری جمهوری اسلامی. یادمان آمد اصلا این بلبشو، از همین جا بلند شده. یادمان رفت اینجا هیچ تابلویی ندارد که بتوانیم برگه‌های‌مان را بچسبانیم. شور انقلابی ایجاب می‌کرد روی در نمایندگی خبرگزاری جمهوری اسلامی هم که شدهد، برگه‌های‌مان را بچسبانیم، تا روزنامه‌ی ایران دیگر از این کارها نکند، و به ام‌الائمه توهین نکند.

صدای دسته‌های عزاداری، یکی یکی ضعیف و قوی می‌شود. به آن مردی فکر می‌کنم که در همان هیر و ویر که برگه‌ها را تند و عجولانه به در نمایندگی ایرنا می‌چسباندیم، سر رسید، و با تندی گفت که نباید اینجا این‌ها را بچسبانیم. البته این را هم گفت که البته می‌داند که روزنامه‌ی ایران کار زشتی کرده، ولی دلیل نمی‌شود. شاید سال 81 بود. چه تفاوتی می‌کند.

آن شب تمام شد، و یادش مانده، و از تاکسی پیاده شده‌ام و ایستاده‌ام به تماشای دسته‌ها.

  • حسن اجرایی