سلام

آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

رویارویی نابرابر با یک بیانِ دو منتقد

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۹، ۰۱:۰۸ ق.ظ

شرکت سایپا نام یکی از محصولات‌اش را گذاشته «مینیاتور». فکر کنید من در نامه‌ای به شرکت سایپا یا روابط عمومی شرکت سایپا یا کمیته‌ی نام‌گذاری محصولات این شرکت، در اعتراض به انتخاب نام «مینیاتور» برای محصول‌ای ایرانی، این‌گونه نوشته‌ام: «این کلمه در زبان فرانسوی هم استفاده می‌شود. کلماتی هم وجود دارد که مال ماست اما آنقدر آنجا استفاده شده که دیگر خارجی محسوب می‌شود. حالا چرا مینیاتور؟ یک اسم دیگر انتخاب کنید که حرف و حدیث نداشته باشد.»

پس از رونمایی این محصول تازه‌ی ایرانی البته بسیاری در رسانه‌ها با استدلال‌های گوناگون و ادبیات مختلف به این نام اعتراض کردند. یکی از آنها را اینجا می‌توانید ببینید و اگر کار مهم‌تری ندارید بخوانید! انتقادها به «مینیاتور» هیچ فایده‌ای نداشت. اما پس از حضور آیت‌الله خامنه‌ای در «نمایشگاه پیشرفت‌های صنعت خودروسازی ملی»، برخی خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری تیتر زدند: «دستور رهبری برای تعویض نام مینیاتور». در بند پیش از آخر این خبر می‌توانید شرح پیش‌آمد آن روز را بخوانید.

البته خرده‌ای به توصیه‌ی رهبر انقلاب وارد نیست؛ چرا که کار درست از هر کسی پسندیده است. اما مسئله آنجاست که چرا و به پشتیبانی کدام اصل و قاعده، این توصیه تنها و تنها اگر از زبان شخصی مانند رهبر انقلاب یا مسئولان درجه یک بیان شود شنیدنی است؟ و چرا معجزه‌ی کلمات آنچنان است که -شک نکن- اگر 500 نفر از صاحب‌نظران این مسئله با استدلال روشن خواستار تغییر نام «مینیاتور» می‌شدند، هیچ کسی توجه‌ای نمی‌کرد اما همان چند جمله کافی بود تا در مدت کوتاهی کمیته‌ی ویژه برای تغییر نام تشکیل شود و حتی وعده بدهند که نام جدید تا اردیبهشت قطعی می‌شود.

  • حسن اجرایی

پایان داستان

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۸۹، ۰۱:۱۵ ق.ظ

دوره‌ی شیرینی بود. سه سال شد احتمالا. بی‌شک یکی از خاطرات شیرین و فراموش‌نشدنی‌ام خواهد بود این دغدغه‌ی چند ساله که با نوشتن این چند سطر پایان می‌گیرد.

خواندن جدی داستان و رمان را از نزدیک 6 سال پیش آغاز کردم و هر چه می‌خواندم مشتاق‌تر می‌شدم به خواندن بیشتر. خواندن داستان‌ها و رمان‌های مختلف کمک می‌کرد از آدم‌ها و اتفاق‌های نزدیک‌ام به راحتی سوژه‌های داستانی متولد بشود. آنقدر این سوژه‌سازی‌های پراکنده تکرار شد تا باور کردم می‌توانم داستان بنویسم.

تابستان سه سال پیش بود و کار خاصی نداشتم. برای همین یک دوره‌ی کوتاه تابستانه‌ی داستان‌نویسی رفتم و مشتاق‌تر از گذشته شدم. پس از آن در دوره‌ی داستان مدرسه‌ی اسلامی هنر شرکت کردم. داستان و داستان‌نویسی برایم ارزش‌مند شده بود. هم فراز و فرودها و دوره‌های تاریخی‌اش، هم تئوری‌ها و نظریات گوناگون‌اش، و هم خود نوشتن داستان و تن دادن به تمرین‌های کارگاهی.

امروز بسیار چیزها دارم که اگر این دوره‌ی نزدیک به سه ساله را درک نکرده بودم، نداشتم‌شان. کلاس‌های سیدمحمد حسینی چیزی نیست که بشود هیچ‌گاه از یاد برد؛ حتی اگر از یاد برود، تاثیر حضور در آن کلاس‌ها هیچ‌گاه از نوشته‌هایم نمی‌رود. یا حتی کلاس‌های پر سر و صدای علیرضا محمودی ایرانمهر که هم معلم بود و هم می‌شنید و هم آرام بود و هم دانا. و چه تفاوت روشن‌ای است میان نوشته‌های منِ پیش از دوره‌ی داستان و منِ پس از آن؛ گرچه هنوز خبری هم نیست!

به هر حال این دوره با تمام لذت‌ها و فایده‌ها و خاطرات‌اش تمام شد. تنها و تنها به این دلیل که به این نتیجه رسیدم نمی‌توانم داستان‌نویس حرفه‌ای باشم. نمی‌توانم یعنی اینکه قدرت‌اش را ندارم. شاید هم انگیزه‌ی کافی برای داستان نوشتن ندارم. شاید هم اصلا فقط به این دلیل که نگاه‌ام به سوژه‌های داستانی آنچنان ماجرایی و قصه‌پردازانه نیست که بتوانم داستان خواندنی‌ای بنویسم.

گمان می‌کنم خلق یک داستان، هر قدر هم بخواهد مدرن باشد، نیازمند وجود خوی قصه‌گویی در نویسنده است؛ و این همان چیزی است که بعد از چند سال فهمیده‌ام احتمالا من ندارم. و گویی گمان کرده بودم هر کس از داستان خواندن لذت ببرد، داستان‌نویس خوبی هم خواهد شد. بنابراین همین جا ختم تلاش‌ام برای داستان‌نویسی حرفه‌ای‌ را اعلام می‌کنم. کسی البته نمی‌تواند جلو یک آماتور را بگیرد و بگوید چرا داستان می‌نویسی یا داستان می‌خوانی!

  • حسن اجرایی

هشت پرسش و هجده پاسخ

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ب.ظ

همیشه معلم‌ها از تعطیلی‌های زیاد شاکی بودند که دانش‌آموزها از فضای درس خواندن دور می‌شوند و تا برگردند به هوای درس و مدرسه و تحصیل، دست‌کم یکی دو هفته طول می‌کشد. سخت می‌شود نوشتن بعد از دو هفته بی‌نوشتن!

این نوشته برای اجابت دعوت برادر عزیزم تقی دژاکام در وبلاگ آب و آتش است. بازی سه‌تایی‌ها اینجا توضیح داده شده و من سعی می‌کنم چند سوال را پاسخ بگویم؛ گرچه احتمالا فرصت تمام شده و خارج از وقت است الان!

1- بازی‌نوشته‌ی «خانه کتاب اشا»یم را چند روز پیش اینجا نوشته‌ام.

2- سه فیلم ایرانی‌ای که دیده‌ام و دوست داشته‌ام و فکر می‌کنم برای خیلی‌ها دیدنی است، «به همین سادگی»ِ میرکریمی، «لیلا»ی مهرجویی و «میم مثل مادر»ِ ملاقلی‌پور. و سه فیلم غیرایرانی که دیده‌ام و دوست داشته‌ام، «غرور و تعصب»، «پیانیست»، و «اسامه»ی صدیق برمک.

4- بهترین قطعه‌های موسیقی که تاکنون شنیده‌ام شاید آلبوم «شب سکوت کویر»ِ محمدرضا شجریان، قطعه‌ی «بهار من گذشته شاید»ِ آلبوم «سیاه و سفید»ِ عبدالحسین مختاباد، و قطعه‌ای از آلبوم «گریه بی‌بهانه»ی سیدحسام‌الدین سراج که «ای کاش تمام ابرها پیغام تو بود» بخشی از آن است.

6- شخصیت‌های سیاسی دوست‌داشتنی؟ وقت حرف زدن از شخصیت‌های سیاسی، نباید از دوست داشتن حرف زد؛ باید از مسئولیت و اخلاق و خلوص حرف زد. ترجیح می‌دهم در پاسخ به این سوال بگویم صدا و ترانه‌های سالار عقیلی، محمد اصفهانی و عبدالحسین مختاباد، جزیی از زندگی من‌اند.

7- می‌خواهم به سه نشریه‌ی ایرانی جایزه بدهم؟ به روزنامه‌ی شرق، برای نوآوری‌های بزرگ در روزنامه‌نگاری، به روزنامه‌ی کیهان، برای آزادی و جسارت بی‌مانند، و به نشریه‌ی مثلث برای ژورنالیزم اصولگرایانه‌ی واقعی.

8- کار سختی است انتخاب سه وبلاگ برتر فارسی‌زبان. از وبلاگ «وب2» و «ملکوت» بسیار آموخته‌ام، و از خواندن «دغدغه‌هایم» بسیار لذت برده‌ام و یاد گرفته‌ام. و البته نام بردن از سه تا، در میان این همه وبلاگ دوست داشتنی، علاوه بر سختی‌اش، بی‌انصافی است. وبلاگ‌هایی که همین کنار وبلاگ زیر عنوان «دوستان» لینک شده‌اند، بسیاری‌شان برای من برترین‌ها هستند.

فکر می‌کنم همین اندازه پاسخ به سوال‌ها کافی باشد. نوشتن در وبلاگ با GPRS همراه اول را هم تجربه نکرده‌ بودیم که کردیم!

  • حسن اجرایی

درباره‌ی سرمایه‌ی اجتماعی در سال 88

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۸۹، ۰۱:۱۰ ب.ظ

هشدار! اگر از دیدن نیمه‌ی خالی لیوان‌ها یا نیمه‌های خالی لیوان هراس دارید، این نوشته ناخواندنی است. چیز زیادی از دست نمی‌دهید. گرچه برای پر کردن نیمه‌ی خالی لیوان، چاره‌ای جز درست دیدن‌اش نیست.

این نوشته، نگاهی است به آنچه در سال دراز و پررخداد 1388 بر سر «سرمایه‌های اجتماعی» آمده است؛ به تفکیک سرمایه‌های اجتماعی اصلاح‌طلبان، محمود احمدی‌نژاد و دولت‌اش و نظام جمهوری اسلامی ایران.

یک. پیش از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 1388، آنچنان‌که اینجا هم نوشتم، گمان نمی‌کردم سرمایه‌های اجتماعی اصلاح‌طلبی چنان باشد که بتواند 13 میلیون رای به دنبال خود بکشاند. اما تلاش‌های انتخاباتی اصلاح‌طلبان و هواداران و طرفداران میرحسین موسوی و حجت‌الاسلام مهدی کروبی، توانست چنان تحرکی ایجاد کند که برخلاف انتخابات‌های دور دوم ریاست جمهوری‌ پیش از آن، این بار یک فضای کاملا دو قطبی تا پیش از انتخابات شکل بگیرد.

اصلاح‌طلبان توانستند سرمایه‌های اجتماعی خفته و بیدار خود را بسیج کنند. عملکرد چهار ساله‌ی محمود احمدی‌نژاد، و ناشناخته بودن شخصیت امروزین میرحسین موسوی، رای گروهی از اصولگرایان را نیز به سوی آنها کشاند. عده‌ای نیز که همواره سخن از تحریم انتخابات می‌گفتند، این بار با عناوین مختلف، دست از بی‌عملی سیاسی برداشتند و وارد کارزار تبلیغات انتخاباتی برای پیروزی اصلاح‌طلبان شدند.

اما بی‌تدبیری میرحسین موسوی و حجت‌الاسلام مهدی کروبی، و دیگر رهبران ریز و درشت اصلاح‌طلب، با سرمایه‌های اجتماعی اصلاح‌طلبی چنان کرد که معلوم نیست چه زمانی باید بگذرد تا اصلاح‌طلبان بار دیگر بتوانند با استفاده از شیوه‌های قانونی ورود به قدرت، اقلیتی از مجلس شورای اسلامی، شوراهای اسلامی شهر و روستا، و احیانا ریاست جمهوری را به دست بیاورند.

شاید حفظ سرمایه‌های اجتماعی اصلاح‌طلبی، و حفظ شرایط ورود به قدرت در انتخابات‌های بعدی، برای رهبران اصلاح‌طلب چنان اهمیتی نداشت، تا برای رسیدن به آن محافظه‌کاری کنند. شاید به زبان آوردن بسیاری سخنان و انجام بسیاری کارها، برای‌شان بسیار مهم‌تر از تدبیر برای حفظ 13 میلیون رای تا انتخابات بعدی بود. شاید هم آنچه از میرحسین موسوی و حجت‌الاسلام کروبی و دیگران در این چند ماه پس از انتخابات دیدیم، همگی برای رسیدن به همان دو هدف «حفظ سرمایه‌های اجتماعی» و «حفظ شرایط ورود به قدرت در انتخابات‌های بعدی» بوده باشد، اما دست‌کم آنچه این روزها دیده می‌شود آنی نیست که باید می‌شد.

  • حسن اجرایی