خندان یا عصبانی
شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۰، ۰۵:۰۸ ب.ظ
قرار بود تابستان بروم جایی که ۷۰ کیلومتر دورتر از خانهمان بود و به بچهها قرآن یاد بدهم و همچه کارهایی. کل تابستان که نه البته؛ نزدیک به دو ماه. پیش از رفتن، با دو سه نفر صحبت کردم. همه میگفتند با عبدالرضا نمیتوانی کنار بیایی و عصبانی است و دعوایی است و از این حرفها. قرار بود تمام آن دو ماه با عبدالرضا باشم. چند سالی از من بزرگتر بود. در اولین دیدار، خوشاخلاق و مهربان به نظر میرسید. با خودم گفتم خب میخواستی از همین لحظه اول شروع کنه به جیغ و ویغ کردن؟
از همان روز اول منتظر بودم که بهانهای پیش بیاید برای دیدن عصبانیت و ناراحتی و بداخلاقیاش. خودم را آماده کرده بودم برای همچه لحظهای. و هر روز که میگذشت، بیشتر منتظر میشدم. با خودم فکر میکردم دو سه هفته که بگذره حساب کار دستت میاد. اما نشد. حتی یک بار عصبانی نشد در طول آن دو ماه. حتی یک بار دعوا نکردیم. وقتهای بیکاری تلویزیون تماشا میکردیم، او از کتابهایی که خوانده بود میگفت و من هم. از موسیقی و شعر و هر چه که دوست داشتیم حرف میزدیم. دو ماه گذشت و من حتی یک بار هیچ برخورد نامناسبی ازش ندیدم. واضحترین تصویری که از عبدالرضا توی ذهنم مانده، چهرهای است خندان که دراز کشیده و دارد فیه ما فیه میخواند و هر چند دقیقه جملهای را بلند ادا میکند تا من هم بشنوم. چه سالی بود؟ شاید تابستان ۸۳.
از همان روز اول منتظر بودم که بهانهای پیش بیاید برای دیدن عصبانیت و ناراحتی و بداخلاقیاش. خودم را آماده کرده بودم برای همچه لحظهای. و هر روز که میگذشت، بیشتر منتظر میشدم. با خودم فکر میکردم دو سه هفته که بگذره حساب کار دستت میاد. اما نشد. حتی یک بار عصبانی نشد در طول آن دو ماه. حتی یک بار دعوا نکردیم. وقتهای بیکاری تلویزیون تماشا میکردیم، او از کتابهایی که خوانده بود میگفت و من هم. از موسیقی و شعر و هر چه که دوست داشتیم حرف میزدیم. دو ماه گذشت و من حتی یک بار هیچ برخورد نامناسبی ازش ندیدم. واضحترین تصویری که از عبدالرضا توی ذهنم مانده، چهرهای است خندان که دراز کشیده و دارد فیه ما فیه میخواند و هر چند دقیقه جملهای را بلند ادا میکند تا من هم بشنوم. چه سالی بود؟ شاید تابستان ۸۳.
- ۴ نظر
- ۳۰ مهر ۹۰ ، ۱۷:۰۸