سلام

آخرین مطالب

۲۳ مطلب با موضوع «تازه یاد گرفته‌ام» ثبت شده است

غمبارترین

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۰۵ ق.ظ
بی‌پولی یا احساسِ نداری شاید یکی از فراگیرترین و همه‌گیرترین تجربه‌های بشری باشد و به همان نسبت هم تلخ و آزاردهنده است. تلخی و آزارندگی احساس بی‌پولی هم البته درجاتی دارد و هر چه کسی در حالت طبیعی داراتر باشد، نداری‌اش زجرآورتر و تلخ‌تر است.
حالا تصور کنید کسی را که دارا و پولدار است و علاوه بر آن اهل بخشش و کمک و دست‌گیری است. نداری برای همچه کسی مطمئنا تلخ‌تر از نداری کسی است که دارد و اهل بخشش نیست؛ چون فقط غصه خودش را می‌خورد. شاید هم البته اینطور نباشد و نداری به آن کسی که اهل بخشش نیست فشار بیشتری بیاورد، اما به هر حال آنکه اهل بخشش بوده، دو لذت از دست داده؛ لذت داشتن، و لذت بخشیدن.
خب که چی؟ کسی را می‌شناختم و می‌شناسم که -اگر اشتباه نکنم- یکی از بزرگترین لذت‌های زندگی‌اش بخشش و دست‌گیری و کمک به دیگران بوده. یک عمر زحمت کشیده و به دست آورده و بخشیده؛ و امروز برای همیشه شرایط آنطور بخشش و کمک به دیگران را از دست داده. من مطمئنا نمی‌توانم او را کاملا درک کنم، اما فکر می‌کنم یکی از غمبارترین حادثه‌هایی که ممکن است به سر کسی بیاید همین است.
  • حسن اجرایی

صاحب مردم

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۵۶ ب.ظ
امیر اولین عنوانی بود که در اسلام به خلفای چهارگانهٔ جانشین پیامبر داده شد. مسلمانان تا زمان اموی‌ها رهبران خود را امیرالمومنین عنوان می‌کردند. همین سنت نیز در جامعه هزاره وجود داشت. رییس یا موسفید یک قوم نه‌تنها از قوم خود نمایندگی می‌کرد، بلکه عملا عهده‌دار کلیه امور قوم خود بود. «میر محمدرفیع»، میر دایزنگی یکی از این میرها بود که «هارلن» گفتگویی با وی داشته است. او در حضور یک خارجی (هارلن) به پرسشهای وی راجع به فرمانبرداری مردمش چنین پاسخ می‌دهد:
من صاحب زندگی مردمم هستم و اگر بخواهم همهٔ آنها را به ازبک‌ها بفروشم هیچ‌یک از آنان شهامت آن را ندارند که با خواستهٔ من مخالفت کند. ایشان همه غلامان من هستند.
هزاره‌های افغانستان، سیدعسکر موسوی، صفحه ۷۸.
  • حسن اجرایی

هزار بار تلخ‌تر

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۱۸ ب.ظ
این پست وبلاگ «زهرا» را می‌خواندم. شرایط سختی است که ببینی کسی دارد از راه اشتباهی می‌رود که تو پیشتر از آن رفته‌ای و می‌دانی که چه بیراهه‌ای است این راه. شرایط سختی است و شاید هر کدام از ما بارها در همچه موقعیتی قرار گرفته باشیم. ساکت ماندن و تماشا کردن سخت‌ترین کاری است که می‌شود کرد. هیچ چیز بدتر از این نیست که ببینی کسی در چاهی می‌افتد و بدانی که نمی‌توانی کاری بکنی.
اما موقعیت دشوارتر و سهمگین‌تری هم هست. سالها در اشتباه بزرگی فرو رفته بودی و یک نفر همه لحظه‌های تلخ و سهمگین آن اشتباه را از نزدیک دید و شنید و همه تلخی‌های آن راه را از چشم تو خواند و وقتی متوجه شدی که چه اشتباهی کرده‌ای، همان یک نفر تو را از آن چاه بیرون کشید. سهمگین‌تر از موقعیت اول، این است که چند وقت بعد ببینی همان که از نزدیک همه تلخی آن راه را دیده، خودش گرفتار همان اشتباه شده و هیچ کاری هم نمی‌شود کرد. چه موقعیتی سخت‌تر و تلخ‌تر از اینکه کسی را که تو را از چاه بیرون کشیده نتوانی از چاه بیرون بکشی؟ نیست.
  • حسن اجرایی

دفتر

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ب.ظ
یک کلمه بیشتر نیست، اما همین یک کلمه پر از خاطره‌های رنگارنگ است. فقط هم خاطره نیست. بخش مهمی از زندگی من و چند نفر دیگر است. از همان جمع شدنهای دوستانه و ساده گرفته تا برنامه‌هایی که با ماهها برنامه‌ریزی و فکر اجرا می‌شد. آنچه به دست آمده، هیچ‌گاه از دست نمی‌رود. مفهوم «دفتر» در ذهن من و دوستانم هم هیچ‌گاه از میان نمی‌رود اما دفتر تمام شده است. و این تمام شدنش چیز غمناکی است. و این همان حس غمناکی است که وقتی شنیدم وسایلش را هم دارند می‌فروشند با تمام وجود حس کردم. حس کردم خانه‌ای که گرچه کاخ نبود و شاید معماری ایده‌آلی هم نداشت، اما سالها مأوای ما بود، از میان رفته است. دیگر نمی‌توانیم بگوییم بریم دفتر. روحش شاد.
  • حسن اجرایی

صد سال تنهایی

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۰ ب.ظ
«من بخاطر اینکه بقیه عمرم را در انتظار بازنشستگی عمر عذاب نکشم، اصلا از بازنشستگی خودم منصرف شده‌ام.»
صد سال تنهایی. ترجمه بهمن فرزانه. صفحه ۱۷۶.
  • حسن اجرایی

ناخوداگاه توده‌ای ما

جمعه, ۲۰ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۰۴ ب.ظ
حزب توده در بت‌سازی نهاد دولت در تاریخ معاصر ایران نقش مهمی داشت. گرچه هیچ‌گاه به قدرت و دولت نرسید و دولت نساخت اما ذهنیت ایرانیان از اقتدار نهاد دولت، محصول دو نیروی متضاد است؛ اول سلطنت فاشیستی رضاشاه پهلوی و دوم، حزب کمونیست توده. هر دو، دولت را غول افسانه‌ای مقتدری فرض کردند که به نمایندگی از جامعه، حلال مشکلات است و باید به اقتدار و اختیار آن افزود. این دو نیروی متضاد، یکی آلمان نازی و دیگری اتحاد شوروی سوسیالیستی را دولت عالی و ایده‌آل فرض می‌کردند.
اگر امروزه مردم نهاد دولت را سرپرست خود می‌دانند، اگر معتقدند آب و نان آنان در ید باکفایت دولت است. اگر احزاب همه تلاش‌شان این است که ماشین دولت را به دست آورند و دولت خوب را جایگزین دولت بد کنند، اگر مفهوم دولت خوب هرگز روشن نیست، اما ملت را شیفته خود ساخته است، اینها همه مرده‌ریگ سلطنت پهلوی و حزب توده است که حتی پس از انقلاب اسلامی در میان روشن‌فکران مسلمان و گاه طلبه‌های انقلابی نفوذ کرد و معجون سوسیالیسم اسلامی را ساخت. سوسیالیسم اسلامی پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به گفتمان اصلی حاکمیت تبدیل شد و در برابر انسان‌گرایی و فردگرایی فقه سنتی قرار گرفت.
روشن‌فکران چپ، تئوری‌های لازم برای منکوب ساختن فقه سنتی را در اختیار دولت‌مردان وقت در دهه ۶۰ قرار دادند و آنان را به سوسیالیسم مجهز کردند. دولت به نهاد مقتدر و غالب بر همه نهادهای مدنی تبدیل شد و قدرت برنامه‌ریزی برای تعیین جزئیات زندگی فردی و مدنی شهروندان را پیدا کرد. دخالت اقتصادی دولت به دخالت‌های فرهنگی و سیاسی منتهی شد و پسر خوب ملت، در مقام پدر ملت قرار گرفت، چون سرپرستی خانواده به او سپرده شد.
آنچه خواندید، بخش کوتاهی از سرمقاله مهرنامه آبان ۹۰ بود که به قلم محمد قوچانی نوشته شده و بسیار خواندنی و درس‌آموز است. مهرنامه شانزدهم اگر تنها با همین یک نوشته منتشر می‌شد، ارزش ۶ هزار تومان خالی شدن جیب داشت. :)
  • حسن اجرایی

خیلی

سه شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۰، ۰۷:۳۰ ب.ظ
تا مطمئن نشدی به هیشکی شک نکن. شک کردن به آدما خیلی بده. بدتر از مطمئن شدن درباره‌شون.
  • حسن اجرایی

کوه به آدم می‌رسه

يكشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۰، ۰۱:۰۱ ب.ظ
نمی‌فهمیدم یعنی چه. نمی‌توانستم بفهمم این چه اشکالی دارد و چه عیبی دارد که من بنویسم داریم می‌رویم سفر. حالا تو بگو راهیان نور یا چیز دیگر. چه فرقی می‌کند.
اگر درست یادم مانده باشد، روزهای آخر اسفند 86 بود. دقیق یادم نیست اما چه می‌توانستم نوشته باشم جز اینکه داریم با وبلاگ‌نویس‌ها می‌رویم اردوی راهیان نور و خیلی خوب است و کاش شما هم بیایید و از این حرف‌ها. نوشتم و فرستادم روی وبلاگ. کسی آمد و اعتراض کرد.
«کسی» که می‌گویم، منظورم یک آدم تازه از راه رسیده و ناشناس و اینها نبود. کسی بود که می‌شناختمش و برایم مهم بود. آمد و اعتراض کرد. یادم نیست چه‌ها گفت اما هر چه بود آن چند سطر نوشته‌ام را از روی وبلاگ برداشتم.
حالا چی شده که اینا رو می‌گم؟ حامد دو ساعت پیش توییت کرده که -خب لابد همراه اردوی بلاگ تا پلاک- نزدیک اندیمشک‌اند و می‌روند سمت دوکوهه. البته به فارسی ننوشته. حالا نه فکر کنی خیلی با کلاس است و بلد نیست فارسی حرف بزند! نه. گوشی‌ش فارسی بلد نیست.
من آن روز که آن نوشته را از روی وبلاگم برداشتم، شادی و شور رفتن را می‌فهمیدم، اما حس کسی که نمی‌رود یا می‌خواهد و نمی‌تواند برود و می‌بیند که دیگران دارند می‌روند را نمی‌فهمیدم. نمی‌توانستم بفهمم. اما نیم ساعت پیش که توییت حامد را دیدم، و دلم خواست بزنم توییترُ داغون کنم فهمیدم ها اون چی می‌گفته و شاید هم حس آن روزش را درک کردم.
بله. اینجوری است.
یک‌شنبه 7 فروردین 89
  • حسن اجرایی

ای مستی یاران بیا

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۸۹، ۰۲:۵۷ ب.ظ
مثل همین الان. «ای آرزوی آرزو» به زبانم می‌آید. بعد یادم می‌آید که این را با صدای حسام‌الدین سراج شنیده‌ام. هوس می‌کنم باز بشنوم. اما نمی‌دانم این را دارم یا نه. و اگر دارم، کجای هاردم می‌توانم پیداش کنم و اسمش چیست و غیره. اولین کاری که به ذهنم می‌آید این است که بروم سراغ سایت ایران ترانه و آنجا ای آرزوی آرزو را سرچ کنم و حواسم باشد از آن لیست بازشونده «متن ترانه‌ها» را انتخاب کنم تا بهم بگوید این را چه کسانی خوانده‌اند و توی چه آلبومی می‌توانم پیداش کنم.
پیداش کردم. محمدرضا شجریان در آلبوم رندان مست این را خوانده و حسام‌الدین سراج هم در آلبوم بوی بهشت.
جمعه 20 اسفند 89
  • حسن اجرایی

خاست

يكشنبه, ۸ اسفند ۱۳۸۹، ۰۳:۴۰ ب.ظ
چند بار نوشتم و پاک کردم. چند پاراگراف نوشتم و پاک کردم. باور کن. نوشتم و پاک کردم اما نشد یک تشکر درست و حسابی از تویش در بیاورم. می‌خواستم تشکر کنم و مراتب قدردانی و قدرشناسی خودم را نثار همهٔ حرف‌ها و کلمه‌هایی کنم که نوشته شده‌اند و پاک شده‌اند تا چیز بهتری از آب در بیاید. کلمه‌هایی که وجودشان را بی ذره‌ای چشم‌داشت، فدای کلمه‌ها و جمله‌ها و پاراگراف‌های پاکیزه‌تر و شایسته‌تر می‌کنند و در هیچ کتابی و هیچ روزنامه‌ای و هیچ قبرستانی یادشان گرامی داشته نمی‌شود. به بزرگ‌داشت‌تان به پا باید خاست.
یک‌شنبه 8 اسفند 89
  • حسن اجرایی