یک شب شاد
دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۸۹، ۰۸:۵۴ ب.ظ
خیالی نبود اگر به خودم حق میدادم؛ به خودم حق میدادم که شاد نباشم و دلم گرفته باشد. خیالی نبود اگر میتوانستم با خودم بگویم شاد باشم که چی؟ اما وقتی بهانه هست و دلیل هست و باز شاد نیستم و غمگینم و معلوم نیست باز چهم شده، باید اینجا بنشینم و ساکت باشم و هیچ و هیچ و هیچ.
کاش فقط همین اندازه بود. باید شاد میبودم و با شادی خودم بهانهٔ شادی دیگران هم میشدم. حالا نه که فکر کنی هزار نفر منتظر شادی من نشستهاند تا بهانهای برای شادی داشته باشند، اما دلم نمیخواستی کسی پیامک بدهد و ولادت امام هشتم را تبریک بگوید و من نتوانم حتی جواب بدهم بهش.
فعلا مسئلهٔ امشبم همین است و مطمئنا هیچ کاری نمیتوانم بکنم جز اینکه بنشینم اینجا و چیز بخوانم و بعد هم بخوابم و شاید هم توانستم قدمی بزنم مثلا.
دوشنبه 26 مهر 89
- ۰ نظر
- ۲۶ مهر ۸۹ ، ۲۰:۵۴