سلام

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عادت» ثبت شده است

دست کم در رفتار شخصی مان!

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۸۸، ۰۵:۰۶ ق.ظ

راهنمایی که بودم، یک ناظم چاق و بددهن داشتیم، که این روزها لاغر شده، و البته دبیرستان که بودم، فهمیدم بددهنی‌اش را فقط ما، آن هم توی مدرسه می‌توانسته‌ایم ببینیم وگرنه انسان شوخ و خوش‌اخلاقی است بیرون از مدرسه!

این روزها نمی‌دانم هنوز آن عادت بامزه‌اش را دارد یا نه؛ اما آن روزها، هر چند دقیقه یک بار، با قسمتی از حاشیه‌ی کف دست، می‌زد به کمربندش؛ انگار شلوارش کمی پایین آمده باشد، و با این کار بخواهد درست‌اش کند.

hand

چند وقتی است دچار این عادت شده‌ام. کاری که هیچ فایده‌ای ندارد. در عرض یک ثانیه احساس می‌کنی شلوارت چند میلیمتر از آنچه باید باشد پایین‌تر است. و معلوم نیست این کار چه چیزی را درست می‌کند جز محو کردن چند دقیقه‌ای یک توهم! علاوه بر بی‌فایده بودن، بد و زشت هم هست؛ آن هم از دید دیگران؛ دیوانه که نه! اما بامزه جلوه می‌کنم احتمالا وقتی هم‌چه کاری می‌کنم، یا شاید هم همان دیوانه اصلا!

اصلا چرا آدم باید به کاری عادت کند که حتی اگر از دید دیگران بد نباشد، برای خودش بی‌فایده باشد؟ راه علاج این عادت‌های بی‌مورد و بی‌فایده چیست اصلا؟ دیشب وقتی دستم ناخودآگاه این کار را کرد، به این فکر کردم که کی وقت مقابله با این عادت است؟ همین الان باید دستم را گاز بگیرم تا دست‌کم چند ساعتی یادم بماند و این اتفاق باز نیفتد؟ یا باید حواسم را جمع کنم و بار دیگر همان لحظه جلو دستم را بگیرم؟

تا دیشب می‌گفتم حواس‌ام را جمع می‌کنم که بار دیگر آقای دست از این کارهای بی‌فایده و بی‌مورد که علاوه بر خودم ممکن است برای دیگران هم ناخوش‌آیند باشد، مرتکب نشود. اما دیشب، دیدم فایده ندارد؛‌ باید خشن‌تر باشم با خودم. همه‌ی این کنش، یک لحظه اتفاق می‌افتد، و مدیریت کردن‌اش دقیقا همان چند لحظه‌ی پیش از انجام چیزی مانند محال است، پس باید در همین گیر و دار تنبیهی برای دست‌ام دست و پا کنم که «بار دیگر»ی در کار نباشد اصلا.

  • حسن اجرایی

حتی وراجی کردن

چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۸۸، ۰۵:۳۵ ب.ظ

بالاخره در ورودی هر خانه ای، خروجی آن هم هست؛ البته بعضی ها با دیگران تفاوت دارند و نیازی نمی بینند هیچ گاه از خانه شان بیرون بروند یا بیایند، و بعضی ها هم که خودشان با دیگران تفاوت دارند و از در دیگری بیرون می روند یا می آیند.

رد گم کنی ها بماند برای بعد. به همان دلیل که آمدم این جا و چند ماهی نوشتم و یک ماهی ننوشتم و باز چند ماهی نوشتم، باید بروم جایی دیگر.

سخت است دل کندن از خانه ای که ذره ذره اش را از جان ات ساخته ای و به ذره ذره ی وجودش دل خوش کرده ای؛ گرچه البته برای من که چند خانه ی خوب -دست کم برای خودم، و نه البته از نظر خودم- را رها کرده ام و اینجا آمده ام، شاید سختی اش کمتر شده باشد، اما درد همان است.

هم خوش حال ام از اینکه خانه ی جدیدی خواهم داشت و هر جور که خودم می خواهم خواهم بود و همه چیز از نو، اما باز هم می ترسم و دل ام می گیرد.

ترس ام از این است که نکند گرفتار عادت فرار از سکون شده ام، و ترس از اینکه نکند این ترک خانه کردن های پیاپی پایان بیابد، و البته دل ام می گیرد از اینکه این خانه را هم مثل خانه های پیشین متروکه خواهم گذاشت و معلوم نیست به چه چیزی تبدیل شود.

خیلی پرت است این هوش و حواس من. مثلا سال جدید آمده و باید اظهار خوش حالی و شادمانی و اینها بکنم. بله. من خیلی شادم از اینکه سال جدید شده و من یک سال دیگر را هم همچون سالیان دراز گذاشته از کف داده ام. و البته خوش حالم! شما را به خدا باور کنید که خوش حالی من از سال جدید است.

چقدر دل ام برای حرف زدن و حتی وراجی کردن تنگ شده. چیز دیگری یادم نیست برای نوشتن؛ جز چند چیزی که نیازی به گفتن شان نیست.

  • حسن اجرایی