کافه پیانو نمایشی
گاهی با خودت میگویی «بیخیال» و ادامه میدهی که «حالا این همه نوشتیم چی شد که این یکی رو ننویسیم چی بشه». و فکر میکنی دست بالا دو سه روزی که بگذرد، آقای ذهنات یادش میرود و تمام؛ اما بعد میبینی «نه! از این خبرها نیست» و تا ننویسیاش، رهایت نمیکند.
حالا داستان من شده! هنوز صد صفحهی «کافه پیانو» را نخواندهام، اما چند کلامی باید دربارهاش بنویسم، و این دو سه روز هم صبر کردم شاید بیخیال ما بشود، اما فایدهای نداشت.
[caption id="attachment_119" align="alignleft" width="264" caption="یک بهانهگیری کوچک"]
رمان کافه پیانو، نوشتهی فرهاد جعفری است. کتابی که فروش خوبی داشته، و در روزهای انتخابات ریاست جمهوری و پس از آن نیز، بسیار بر سر زبانها افتاد؛ البته تنها و تنها به دلیل شخصیت و رفتار نویسندهاش. برگردیم به کافه پیانو.
در این نوشته، گفتهام از روایت اول شخص خوشام نمیآید. وقتی نوشتماش، فکر نمیکردم تا این حد از روایت اول شخص بیزار باشم. خودم در داستانهای دست و پا شکسته و ناقصی که نوشتهام، همیشه از زاویهی دید نمایشی استفاده کردهام. «کافه پیانو» را که این روزها میخوانم، حرصام میگیرد از اینکه آقای نویسنده با راوی اول شخص، میخواهد سر مرا گول بمالد و به سخنرانی بنشیند و تئوریپردازی کند و غیره.
یک نکتهی بسیار جالب در این میان، شباهت بسیار زیاد شخصیت راوی داستان «کافه پیانو» با فرهاد جعفری نویسندهی آن است. نمیخواهم دربارهی شباهتها و تفاوتهای این دو شخصیت سخن بگویم، اما در این کمتر از صد صفحهای که خواندهام، از آن رو که به شباهتهایی اجمالی میان فرهاد جعفری و راوی داستان پی بردهام، ناخودآگاه در پی یافتن شباهتها و تفاوتهای این دو هستم!
تنها در اندازهی یک آرزو باید بگویم کاش میشد «کافه پیانو»یی خواند با راویای غیر از اول شخص؛ و ترجیحا با زاویهی دید نمایشی.
- ۱ نظر
- ۰۶ مرداد ۸۸ ، ۰۲:۲۷