سلام

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «shahid motahari» ثبت شده است

ارمنی‌بادمجان، و داستان امروز ما

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۱:۱۱ ب.ظ

مرحوم شهید آیت‌الله مطهری در صفحه‌ی 152 کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، در بیان نقش حساسیت‌های کاذب اجتماعی در عدم رشد مسلمانان آورده است:

گاهی مردم به علل خاص اجتماعی، حساسیت خود را درباره بعضی مسایل بسیار اصولی دین‏ از دست می‏دهند، گویی شعورشان نسبت به آن اصول خفته است‏. به چشم خود می‏بینند که آن اصول پایمال می‏شود اما کک‌شان نمی‌گزد.

اما درباره بعضی مسائل که از نظر خود دین جزء اصول نیست، و جزء فروع‏ است، یا احیانا جزء فروع هم نیست، جزء شعائر است، یا خیر جزء اصول است ولی بالاخره اصلی است در عرض اصل‌های دیگر، آنچنان حساسیت نشان می‏دهند که حتی توهم خدشه‏ای بر آن، یا شایعه دروغ خدشه بر آن، آنها را به جوش می‌آورد.

گاهی هم حساسیت‌های کاذب در جامعه به وجود می‌آورند یعنی مردم درباره‏ اموری حساسیت نشان می‏دهد که دلیلی ندارد.

در ادامه‌ی همان صفحه داستانی نقل شده که گویا واقعی است:

در یکی از شهرستان‌ها مردی از کسبه که خیلی مقدس بود، خدا به او فرزندی‏ نداده بود جز یک پسر. آن پسر برایش خیلی عزیز بود، طبعا لوس و ننر و حاکم بر پدر و مادر بار آمده بود. این پسر کم‌کم جوانی برومند شد.

جوانی، فراغت، پولداری، لوسی و ننری دست به دست هم داده بود و او را جوانی هرزه بار آورده بود. کم‌کم در خانه پدر که هیچوقت جز مجالس مذهبی مجلسی تشکیل‏ نمی‌شد بساط مشروب پهن می‌کرد. تدریجا زنان هر جائی را می‌آورد.

پدر بیچاره دندان به جگر می‏گذاشت و چیزی نمی‏گفت. در آن اوقات، تازه «گوجه فرنگی» به ایران آمده بود. عده‏ای علیه‏ این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ می‏کردند به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده، و حرام است و مردم هم نمی‏خوردند و تدریجا مردم آن شهر حساسیت‏ شدیدی درباره گوجه فرنگی پیدا کرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرامتر بود.

در آن شهر به این گوجه، «ارمنی بادمجان» می‏گفتند. این لقب از «گوجه فرنگی» حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه گوجه فرنگی فقط وطن‏ این گوجه را مشخص می‏کرد، ولی کلمه ارمنی بادمجان، مذهب و دین آن‏ را معین کرد! قهرا در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.

روزی اهل خانه به آن حاجی که پسرش هرزه و لاابالی شده بود و خودش خون می‏خورد و خاموش بود، خبر دادند که امروز آقا پسر، کار تازه‏ای کرده است‏؛ یک دستمال «ارمنی بادمجان» با خود به خانه آورده است.

پدر وقتی این خبر را شنید، دیگر تاب و توان را از دست داد. آمد پسر را صدا زد و گفت: «پسر! شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشا رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانه‏ام را مرکز شراب و فحشا کردی‏ صبر کردم، حالا کار را به جایی رسانده‏ای که «ارمنی بادمجان» به خانه من‏ آورده‏ای. این دیگر برای من قابل تحمل نیست. دیگر من از تو پسر گذشتم‏. باید از خانه من به هر گوری که می‏خواهی بروی.»

مطالب کتاب را با اندکی ویرایش کرده‌ام.

اینجا می‌توانید کتاب امدادهای غیبی شهید مطهری را بخوانید، و از اینجا می‌توانید همه‌ی متن کتاب را برای همیشه صاحب بشوید!

  • حسن اجرایی