ارمنیبادمجان، و داستان امروز ما
مرحوم شهید آیتالله مطهری در صفحهی 152 کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، در بیان نقش حساسیتهای کاذب اجتماعی در عدم رشد مسلمانان آورده است:
گاهی مردم به علل خاص اجتماعی، حساسیت خود را درباره بعضی مسایل بسیار اصولی دین از دست میدهند، گویی شعورشان نسبت به آن اصول خفته است. به چشم خود میبینند که آن اصول پایمال میشود اما ککشان نمیگزد.
اما درباره بعضی مسائل که از نظر خود دین جزء اصول نیست، و جزء فروع است، یا احیانا جزء فروع هم نیست، جزء شعائر است، یا خیر جزء اصول است ولی بالاخره اصلی است در عرض اصلهای دیگر، آنچنان حساسیت نشان میدهند که حتی توهم خدشهای بر آن، یا شایعه دروغ خدشه بر آن، آنها را به جوش میآورد.
گاهی هم حساسیتهای کاذب در جامعه به وجود میآورند یعنی مردم درباره اموری حساسیت نشان میدهد که دلیلی ندارد.
در ادامهی همان صفحه داستانی نقل شده که گویا واقعی است:
در یکی از شهرستانها مردی از کسبه که خیلی مقدس بود، خدا به او فرزندی نداده بود جز یک پسر. آن پسر برایش خیلی عزیز بود، طبعا لوس و ننر و حاکم بر پدر و مادر بار آمده بود. این پسر کمکم جوانی برومند شد.
جوانی، فراغت، پولداری، لوسی و ننری دست به دست هم داده بود و او را جوانی هرزه بار آورده بود. کمکم در خانه پدر که هیچوقت جز مجالس مذهبی مجلسی تشکیل نمیشد بساط مشروب پهن میکرد. تدریجا زنان هر جائی را میآورد.
پدر بیچاره دندان به جگر میگذاشت و چیزی نمیگفت. در آن اوقات، تازه «گوجه فرنگی» به ایران آمده بود. عدهای علیه این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ میکردند به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده، و حرام است و مردم هم نمیخوردند و تدریجا مردم آن شهر حساسیت شدیدی درباره گوجه فرنگی پیدا کرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرامتر بود.
در آن شهر به این گوجه، «ارمنی بادمجان» میگفتند. این لقب از «گوجه فرنگی» حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه گوجه فرنگی فقط وطن این گوجه را مشخص میکرد، ولی کلمه ارمنی بادمجان، مذهب و دین آن را معین کرد! قهرا در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.
روزی اهل خانه به آن حاجی که پسرش هرزه و لاابالی شده بود و خودش خون میخورد و خاموش بود، خبر دادند که امروز آقا پسر، کار تازهای کرده است؛ یک دستمال «ارمنی بادمجان» با خود به خانه آورده است.
پدر وقتی این خبر را شنید، دیگر تاب و توان را از دست داد. آمد پسر را صدا زد و گفت: «پسر! شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشا رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانهام را مرکز شراب و فحشا کردی صبر کردم، حالا کار را به جایی رساندهای که «ارمنی بادمجان» به خانه من آوردهای. این دیگر برای من قابل تحمل نیست. دیگر من از تو پسر گذشتم. باید از خانه من به هر گوری که میخواهی بروی.»
مطالب کتاب را با اندکی ویرایش کردهام.
اینجا میتوانید کتاب امدادهای غیبی شهید مطهری را بخوانید، و از اینجا میتوانید همهی متن کتاب را برای همیشه صاحب بشوید!
ادامه مطلب را در وبلاگ مطالعه فرمائید