باید ترسید؛ از چی؟
هشدار! این نوشته در پی تحلیل شخصیت نیست؛ هیچ کسی.
یکی از جالبترین و در عین حال ترسناکترین چیزها برای من، مرور زندگی کسانی است که سالها اهل یک منش سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی بودهاند و سخت پایبند به آن، اما از یک جا شروع کردهاند به بازگشتن از آن راه و وارد شدن به راهی دیگر.
شاخصترین نوع این آدمها، در هر دو راهی که رفتهاند، پیگیر، جدی و شاید حتی متعصب جلوه کردهاند. نمونههای فراوان تاریخی میتوان آورد؛ اما فکر میکنم اشاره به چند نمونهی امروزی به روشنتر شدن حرفها کمک کند. امیرفرشاد ابراهیمی یکی از این نمونههاست که در ابتدا از نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی بوده است و همکاری نزدیکی هم با برخی گروههای سیاسی راستگرا داشته، اما تا امروز یک مخالف جمهوری اسلامی ایران است.
نمونهی دیگر، پیام فضلینژاد است؛ که در ابتدای فعالیتهای سیاسی، همکاریهای نزدیکی با روزنامههای گروههای سیاسی چپگرا و همچنین سایتها و رسانههای ضدانقلاب داشته اما به تدریج از آنها بریده و امروز در کنار حسین شریعتمداری، عضوی از موسسه کیهان است.
نمونههای محسوستر و قابل لمستری هم وجود دارند البته؛ مانند مسعود دهنمکی؛ که روزگاری از اعضای اصلی انصار حزبالله ایران بوده و در نشریات خود سختترین مبارزهها را -مثلا- با برخی از فیلمهای سینمایی انجام داده است، اما چند سال بعد، خود دست به کار ساختن فیلمهایی شده است که به فتوای مسعود دهنمکی دههی هفتاد، شیشهی سینماهایی که این فیلمها را نمایش میدهند را باید شکست!
خب! از نمونهها بگذریم. نمیدانم چرا احساس خوبی از این آدمها ندارم. آدمهایی که یک روز، تمام قامت میایستند و یک فکر سیاسی یا اجتماعی را به لجن میکشند و هیچ ابایی از به کار بردن هر ابزاری برای فرو نشاندن فکر مخالف خود ندارند؛ اما چند روز دیگر خودشان هم میروند آن طرف.
باز هم تاکید میکنم که آوردن نمونهها تنها برای روشن شدن محل بحث بود. و حرف آخر اینکه این نوع آدمها عقاید خود را انگار عوض میکنند اما انگار قدرت به هم ریختن نوع نگاه خود را ندارند؛ اکثر این آدمها، قطعیتگرا، خودمحور و دارای اعتماد به نفس بیش از اندازه هستند؛ و این ترسآور است؛ دستکم برای من.
برا همین بعد که یک مسیری رو تند رفتن نفس هاشون به شماره می افته و دست آخر مجبور می شن اگر تو راه زمین نخورده باشن حد اقل متوقف شن . خب طبیعیه که خیلی زودهم تبشون سرد می شه و این بار لرز می کنن . اینجاس که تفریط به سراغشون اومده . خیلی با نگاه تون موافقم اما شاید خودم هم حتی در مسایل روزمره و ساده هم دچارش باشم . حتما پیش اومده براتون که وقتی خیلی می خندین بعدش گریه تون می گیره شاید همین افراط و تفریط هاست .