سلام

آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۳۸۷ ثبت شده است

از کدام ترس؟

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۷، ۰۶:۰۶ ق.ظ

باور کن نمی‌خواهم ادای آدم‌های پرقدرت را در بیاورم و خودم را منزه از ترس نشان بدهم. نه.

«پیچک سر به هوا»ی عزیز. باور کن از همان ساعتی که نوشته‌ات را خواندم، دارم فکر می‌کنم ببینم از چه ترسی بگویم تا دعوت‌ات اجابت شده باشد و حرف‌ام را هم زده باشم.

ترس‌های دوستان دیگری را هم خواندم. و البته فکر نمی‌کنم چیزی مانند ترس از «واجب الوجود»، آن گونه که «مانی» گفته، نیازی به یادآوری داشته باشد.

آدمی‌زاد، سرشار از ترس است، و این سرشار بودن از ترس، تابع سرشار بودن‌اش از نقص است، و ما هم که جمله‌گی آدمی‌زادیم. اما هر چه فکر می‌کنم، نمی‌توانم ترس خاصی پیدا کنم برای نوشتن.

تصور کنید بزرگ‌ترین ترس من، افتادن به دامان «ایدز» باشد. خب؟ خیلی ترس بزرگی است. بله. بدتر از خود ایدز، از بی‌چاره کردن کسی دیگر باید بترسیم که ناچار باید نگران و پی‌گیر مشکل ما باشد. خیلی دردناک است. نه؟ نه. به نظر من آن‌قدرها هم ترس‌ناک نیست. برای کاهش تصور ترس‌آلود نسبت به هم‌چه چیزهایی، توصیه می‌کنم رمان‌هایی درباره‌ی جنگ ویتنام و جنگ جهانی گیر بیاورید و بخوانید.

خودمان را چرا گول بزنیم آخر؟ بزرگ‌تر و کشنده‌تر از بی‌آبرویی هم مگر می‌توان ترسی پیدا کرد؟ و مگر نمی‌توان با دروغ، و یا حتی نادانی انسانیِ کسی، دچار بی‌آبرویی شویم؟ می‌شود. پیچیده هم نیست. از چه بترسیم وقتی ترس‌مان بی‌فایده است. بله. بعضی ترس‌ها کمک‌مان می‌کنند آدمی‌زادهای به‌تری باشیم. مثل ترس از بی‌آبرو کردن دیگران. که آن هم به خودمان مربوط است.

مشکل اصلا این چیزها نیست. مشکل این است که بیش‌تر ترس‌های ما، از چیزهایی است که خودمان نقش زیادی درشان نداریم. و بدتر از آن، ترس‌مان به خاطر اصرار بر چیزی است. اصلا این را بخوانید: «می‌ترسم پدر و مادرم از هم جدا بشـن.» دو حالت دارد البته. یا ما می‌توانیم کاری بکنیم، یا نمی‌توانیم. بله. خیلی بد است پدر و مادر آدم از هم طلاق بگیرند. نه. واقعا با همین اطمینان می‌توان گفت چیز بدی است این؟ قبول ندارم.

ترس‌های بزرگ، فراوان‌اند و ترس‌های کوچک، بسیار. می‌ترسم این چند سطر نوشته‌ام از میان برود. می‌ترسم به قرار امروز صبح‌ام نرسم. می‌ترسم امشب هم حوصله نداشته باشم بروم و کفش بخرم. این‌هاست که آزارمان می‌دهد. ترس‌های بزرگ هم البته داریم. نکند طعم خوش‌بختی را نچشیم. نکند هم‌چنان که تا امروز نرفته، هیچ‌گاه آب خوش از گلوی‌مان پایین نرود. نکند آن‌قدر نادان باشیم که خودمان هم نفهمیم.

نه آقاجان! ترجیح می‌دهم به جای ترسیدن، زندگی کنم. یک رمان آمد توی ذهنم و یک شخصیت. نه. نمی‌گویم؛ هیچ‌کدام‌شان را!

  • حسن اجرایی

بازیِ وحدت ملی

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۴۶ ق.ظ

نشسته‌ایم این‌جا و داریم بازی را نگاه می‌کنیم. بازی خوبی است. خوب که نه البته. شاید درست‌ترش این باشد که بگویم بازی جالبی است.

خوب است این‌جا بنشینیم و با دقت همه چیز را ببینیم و حرف هم نزنیم. ببینیم این بازی به کجا می‌رسد. یا به‌تر بگویم؛ ببینیم این یکی بازی به کجا می‌رسد.

چهار ماه پیش، کسی حرف از «لزوم تشکیل دولت وحدت ملی» زده است. اصلا هم اهمیتی ندارد چه کسی این حرف را زده. برای ما تماشاگران هیچ تفاوتی نمی‌کند چه کسی کدام طرف ایستاده و چه حرفی می‌زند و چه جوابی می‌شنود. برای ما آن‌چه مهم است، شیوه‌ی بازی بازی‌گران است. البته تا وقتی بازی باشد!

خب. طرح تشکیل دولت وحدت ملی، پیشنهاد آقای ناطق نوری است. اولین واکنش منفی هم از زبان دکتر سحابی منتشر شده است. دلایل و لحن مخالفت عزت‌الله سحابی را می‌توانید از توی خبر سایت تابناک ببینید.

ما کجای این بازی هستیم؟
ما کجای این بازی هستیم؟

جرقه‌ی دوباره‌ی بالا گرفتن شعله‌ی این بازی، با برگزاری همایش 30 سال قانون‌گذاری آغاز شد. شاید اصلی‌ترین دلیل مخالفان برگزاری این همایش، حضور «مطرودین امام» در این جلسه بود. شاید منظورشان هم افرادی مانند «عزت‌الله سحابی» باشد.

بازی ادامه پیدا کرد. و بعضی هم حضور نیافتن رییس‌جمهور در همایش سی سال قانون‌گذاری را نشانه‌ی این دانستند که «وی با همان هوشمندی -سال 83 در رد دعوت همایش شورای هماهنگی- در پازلی که برای همرنگ جماعت کردن او چیده شده است، بازی نمی کند.» آن هم در حالی که -گویا- آقای رییس جمهور در روز برگزاری همایش سی سال قانون‌گذاری، تا بهارستان رفته‌اند و به خاطر حذف سخن‌رانی‌شان بازگشته‌اند.

و بالاخره این‌که جالب‌ترین بازی را می‌توانیم در یادداشت روز حسین شریعتمداری ببینیم. اگر حوصله ندارید همه‌ی نوشته را بخوانید، آن دو سطر آخرش را حتما بخوانید. نه! زحمت‌تان می‌شود. «در آینده نزدیک، به نقش دقیق دشمن خارجی در این پروژه، همراه با اسناد غیرقابل انکار آن خواهیم پرداخت.» البته این را هم تصریح کنم که واقعا حسین شریعتمداری دارد درباره‌ی همین طرح دولت وحدت ملی صحبت می‌کند و فکر هم نمی‌کنم شوخی‌ای در کار باشد.

بازی جالبی است. تا یادم نرفته بگویم که احمد توکلی هم حرف‌های بامزه‌ای زده است. مثلا گفته «مبنای دولت ائتلافی و دولت موسوم به وحدت ملی، سهم خواهی در تشکیل کابینه و کشمکش های سیاسی است.» می‌خواهم بپرسم واقعا در دولت‌های غیرائتلافی این چیزها نیست واقعا؟ بابت تکرار دو باره‌ی «واقعا» پوزش می‌خواهم. در دولت آقای خاتمی و آقای احمدی‌نژاد نبوده است این چیزها؟ من متوجه نمی‌شوم این پدیده‌ی دولت وحدت ملی چه قدر خطرناک است که این همه تیرباران شده است.

البته ما که داریم بازی را نگاه می‌کنیم. بازی جالبی است. ببینیم چه اتفاقی می‌افتد پس از این.

چند لینک دیگر را می‌توانید این‌جا ببینید. انواع مختلف بازی در یک زمین.

  • حسن اجرایی

Unknown

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۸۷، ۰۴:۵۹ ب.ظ

پیش می‌آید بالاخره. ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. بابت انگیزه‌ام برای غافلگیری پوزش می‌خواهم!

سر کلاس نشسته‌ای و استاد بعد از این که یک ساعت تمام حرف زده و چیز یاد داده، ده دقیقه وقت می‌دهد که بنشینی و بنویسی. می‌خواهم چند سطری که نوشتم را این‌جا بیاورم؛ بدون هیچ تغییری البته.

«درپوش خودنویس کنار کاغذ افتاده است. لکه‌های جوهر روی کاغذ را پر کرده. چهار سطر خوش‌خط روی کاغذ نوشته شده و چهار طرف کاغذ با طرح‌های اسلیمی پوشیده شده است. کاغذهای مشابهی زیر کاغذ است. کسی توی اتاق نیست. چراغ مطالعه روشن است. کاغذهای مچاله، سطل آشغال را پر کرده‌اند. همه‌ی کاغذهای مچاله توی سطل آشغال و اطراف آن،‌ طرح اسلیمی دارند. بالای دسته‌ی کاغذ‌ها، کتابی باز است. کنار سطر دهم صفحه‌ی باز کتاب، یک فلش آبی‌رنگ با خودکار دیده می‌شود. خودکار در میانه‌ی کتابِ باز، عمودی افتاده است. درپوش خودکار آبی‌رنگ، زیر میز تحریر افتاده است. صندلی افتاده روی زمین.»

خب. بابت این‌که همه‌اش را یک‌سره پشت سر هم نوشته‌ام، پوزش نمی‌خواهم! قرارمان همین بود که بدون دست‌خوردن منتقل بشوند.

  • حسن اجرایی

می‌بینیم ما بچه‌ها

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۸۷، ۰۴:۵۹ ب.ظ

دقیق یادم نیست کی گرفتم اما امروز برداشتم تا به اندازه‌ی نیم ساعتی که تا پیش از کلاس فرصت دارم، چند صفحه‌ای ازش بخوانم. اول چند برگ بدون دقت ورق زدم و تنها تیتر‌ها و چند سطر تصادفی خواندم. خوشم آمده بود، اما به خودم تلقین می‌کردم که «چه خبره! این همه؟!»

به قول خودش، گفت‌و‌شنودی بود با سیروس نوذری، درباره‌ی شعر کوتاه. یادم رفت بگویم. یا شاید هم نخواستم اول بگویم. درباره‌ی ویژه‌نامه‌ی «شعر کوتاه» ِ «ماه‌نامه‌ی تخصصی شعر» حرف می‌زنم. چیزهای جالبی درباره‌ی شاعران کوتاه‌سرای فارسی و تاریخ هایکو و تاثیر هایکو بر شعر کوتاه فارسی گفته است آقای نوذری در این مصاحبه. برای من هم خیلی جالب بود خواندن و آشنایی با این چیزها.

وقتی می‌خواندم، خطاب‌هایی به بعضی دیگر از شاعران دیدم، که ترجیح دادم ادامه ندهم. اصلا چه به‌تر است همین‌جا چند کلمه‌ای نقل کنم. «تلاش‌های غیرمستقیم آقای [سیدعلی] صالحی و یاران‌شان برای این‌که خود را در عرصه‌ی هایکونویسی ایرانی، یکه و منحصر به فرد و جدی‌تر از دیگران معرفی کنند، رفتاری صادقانه و فروتنانه نیست.»

البته چیزهای زیادی از این گفت‌وشنود یاد گرفتم، خیلی چیزهایی که اگر این چند صفحه را نمی‌خواندم، معلوم نبود کی و کجا می‌توانستم یاد بگیرم‌شان؛ اما کاش «رفتاری صادقانه و فروتنانه» را می‌توانستم از این استاد بزرگ شعر کوتاه فارسی به یاد بسپارم.

واضح است که نمی‌توانم درباره‌ی ادعاهای ایشان قضاوتی کنم،‌ بنابراین حتا اگر همه‌ی ادعاهای‌شان درست هم باشد، این حق را ندارند که این‌گونه دیگران را مورد خطاب قرار دهند؛ آن‌هم به انگیزه‌ی یادآوری فروتنی و صداقت. برای درک به‌تر حرف‌هایم می‌توانید رویارویی فاجعه‌آمیز یکی دیگر از اَعلام ادب فارسی را نیز این‌جا ببینید.

نمی‌توانم لحن آن نوشته را با کلمه‌ها توصیف کنم. تاکید می‌کنم که باز هم نمی‌توانم درباره‌ی درستی و نادرستی ادعای ایشان حرفی بزنم، اما لحن‌شان آزاردهنده است. بابت تکه کردن سخن جناب شکراللهی، شرمنده‌ و عذرخواهم، اما این را بخوانید: «یوسف علیخانی مدتی ست که خانه‌نشین شده و گویا هنوز هم بر سر هیچ کاری نیست تا روزگار را سخت‌تر از دوستان‌اش نگذراند.» و این‌که: «خوشحال‌ام که حتا به غلط و حیرت‌آور، ۲۵ سکه نصیب یوسف علیخانی شد تا کمی آرامش از دست‌رفته‌اش را بازیابد.»

  • حسن اجرایی

فضول است او

شنبه, ۲ آذر ۱۳۸۷، ۱۰:۳۵ ب.ظ

نیازی به اعتراف من نیست؛ تقصیر از خود خود خودم است. سعی هم نکن با تاکیدهای من غلظت تقصیر داشتن‌ام را بفهمی. البته هر کسی جای من بود، ممکن بود به همین بلا دچار شود. من حتا دقیقا نمی‌دانستم با چه کسی طرف‌ام و باید با کدام‌شان سر و کار داشته باشم.

روزهای اول همه‌‌ش با خودم می‌گفتم «چه‌قدر آدم باحال و بامزه‌ایه.» خوش‌حال بودم که خودش آدم راحتی است و بنابراین کنار آمدن باهاش هم راحت است. آن اوایل هم درست همین‌طور بود. همه چیز خوب بود. از همان روزهای اول، می‌دیدم که سرش را دارد داخل کار همه می‌برد و درباره‌ی هر کسی اظهارنظر می‌کند.

قهرمان داستان ما فضول است؛ یک کلام. روزهای اول، از فضولی‌هایش لذت می‌بردم؛ چون درباره‌ی من نبود. چون هنوز آن‌قدر که بتواند مرا هم طعمه‌ی فضولی‌اش کند، با من آشنا نبود. اگر هم توی کارهای من فضولی‌ای می‌کرد، احساس می‌کردم می‌خواهد صمیمی شود که احساس غریبه‌گی نکنم.

خب. این‌جای نوشته، نوبت این است که بگویم: البته آدم خوبی است. خیلی هم خوب است. بالاخره فضول‌ها هم می‌توانند آدم‌های خوبی باشند و کلی هم اظهار فضل کنند. و حتا ممکن است خودشان در میانه‌ی پرحرفی‌ها و فضولی‌هاشان بگویند «من خیلی حرف می‌زنم. نه؟».

بله. آدم خوبی است، اما وقتی من سرم درد می‌کند، حال و حوصله‌ی فضولی‌های ایشان را هم ندارم، باید چه کاری بکنم؟ بله. می‌دانم. دارم پشت سر هم می‌گویم فضولی، و حتا یک مثال هم نزده‌ام. خب خودتان انصاف بدهید. همین که خطر کرده‌ام و دارم این‌ها را می‌نویسم خودش کلی ممکن است باعث شرمنده‌گی بشود. «سلام آقای فلانی. خب این حرفا رو که نمی‌تونستم به خودت بگم؛ مجبور شدم این‌جا بنویسم.»

برای این‌که از دست کنج‌کاوی‌های مایل به فضولی‌های ایشان آزار نبینم از این به بعد، دو کار باید بکنم. اول این‌که خودم را بزنم به آن راه و راحت باشم و هر کاری دلم می‌خواهد بکنم و در برابر همه‌ی فضولی‌هایش لبخند شبه ملیح بزنم؛ و بعد این‌که در پروژه‌هایی که قربانی‌اش کسان دیگراند، هم‌راهی و هم‌کاری نکنم، و ذوق نشان ندهم.

  • حسن اجرایی