سلام

آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

اسمش را یادم نمی آید

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۸۸، ۱۱:۵۴ ب.ظ

از همان اوایل، حواس‌ام بود که این‌ها نماد اسلام نیستند. از همان اوایل حواس‌ام بود که بعضی‌ها را تنها باید از سر گذراند. یکی‌شان را همین چند روز پیش دیدم. به یاد آن داستان بامزه‌اش افتادم. حواس‌ام بود که احترام‌اش را حتی درونم نگه دارم. اما آن داستان بامزه را که ازش شنیدم، همه چیز عوض شد برای‌ام.

همین چند روز پیش دیدم‌اش دوباره. اولین برخورد رسمی‌ام با او، درسی بود به نام «اخلاق نظری»، که چیزی حدود بیست جلسه‌ی یک ساعته بود. شیوه‌ی سخن گفتن‌اش برای من و بقیه‌ی تازه‌واردها جالب بود.

یک روز می‌خواست ثابت کند که ما باید بیشتر عبادت کنیم و بیشتر با خدا انس داشته باشیم. لابد باید چند دقیقه‌ای مقدمه‌چینی کرده باشد و بعد رسیده باشد به این داستان جالب. گفت سال‌ها پیش چند تن از علما و عرفای بزرگ، به این نتیجه رسیدند که دعاهای‌شان مستجاب نمی‌شود، و بندگی‌شان آنی نیست که بندگی پیش از آنها بوده. تصمیم می‌گیرند روح یکی از بزرگان عرفان و اخلاق را احضار کنند و این‌گونه خودشان را از درماندگی برهانند.

بالاخره نتیجه این شد که آن بنده خدایی که در برزخ روز و روزگار می‌گذراند، به جناب ایشان اعلام نمود که اشکال کار شما این است که عبادات راجح را به واجب و مستحب تقسیم کرده‌اید، و اعمال مرجوح را به حرام و مکروه. و در ادامه هم افاضه فرموده بودند که ما همه‌ی مستحبات و واجبات را مساوی می‌دانستیم؛ چونان که محرمات و مکروهات را حرام می‌دانستیم.

خلاصه آنکه آقای استاد نتیجه گرفتند که اصلا این حرف‌ها را همین متاخرین ساخته‌اند و پیش‌ترها که از این خبرها نبوده. بارها گفت که پیش‌ترها تنها حرام و واجب و مباح داشته‌ایم و حرف از مستحب و مکروه تازه است.

تا آن روز، به این اصل پای‌بند بودم که «درس اخلاق جای اشکال کردن به استاد، و بحث کردن نیست». و از آن روز به بعد، ترجیح دادم دور آن استاد بامزه را کلا ماژیک بنفش بکشم. آن استاد، مشاور هم بود مثلا؛ یادم نمی‌رود که هیچ‌گاه حتی نزدیک اتاق‌اش هم گذرم نیفتاد.

البته او تنها نبود. این را همین جا بگویم تا یادم نرفته؛ که همه‌ی این چیزهایی که به نقل از آن –مثلا- استاد گفتم، کاملا واقعی بود؛ گرچه ممکن است در انتقال سخنان‌اش اندکی تغییر داده باشم ناخودآگاه؛ ولی به هر حال مضمون همان است که گفتم. ایشان چنان در مقام کلاس اخلاق غرق شده بود، که فراموش کرده بود ممکن است کسی بخواهد مواجهه‌ای جز «بله استاد! همین طور است که می‌فرمایید» با آن داشته باشد.

بگذریم. این روزها را نمی‌دانم،‌ اما مدرسه‌ی معصومیه‌ی آن روزها، از این نوع استادها و مسئول‌های شبه‌حجتیه‌ای کم نداشت؛ از آنهایی که اعتقاد داشتند «روزنامه نباید خواند» و «ما باید درس‌مان را بخوانیم» و از این دست خزعبلات. آن روز بعد از هفت سال دیدم آن استاد بامزه را؛ البته از دور. اما چیزی جز همان داستان بامزه‌اش یادم نیامد از او؛ گویی پس از آن داستان، حذف‌اش کرده بودم از ذهن‌ام! خدا همه را به راه راست بگرداند.

  • حسن اجرایی

عمو! بد نیست

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۸۸، ۰۱:۴۸ ق.ظ

سلام عمو

تو خیلی آدم خوبی هستی. البته مطمئن نیستم آدم باشی. چون خیلی از کارهایت آدمی‌زادی نیست و یک جوری رفتار می‌کنی که آدم فکر می‌کند انگار می‌خواهی خودت را گل‌مالی کنی.

تو که می‌دانی من بچه‌ی خوبی هستم و حرف بد نمی‌زنم، و تا همین الان که دارم این نامه را می‌نویسم، هیچ کدام از نوشته‌هایم حتی مشمول رفتارهای غیرآدمی‌زادی تو هم نشده است.

لابد ناراحتی که به‌ت گفتم آدمی‌زادی رفتار نمی‌کنی. ها؟ خب قبول کن که آدم هوش‌مندی نیستی. اصلا بی‌خیال. خودت چطوری؟ اصلا می‌خواهی همین الان کلی وبلاگ و سایت ضدانقلاب و گردابی و توفانی و مردابی و این‌ها همین جا لیست کنم که بدانی اصلا حواس‌ات جمع نیست و به جای آن‌ها کلی وبلاگ را به خاک داده‌ای که از بابا و ننه‌ی حضرت‌عالی هم به حال این نظام دل‌سوزتر هستند و کلی هم آدمی‌زادی‌تر از تو رفتار می‌کنند؟

amoo-filاین از حال و احوال. البته خودت می‌دانی که من از فعالیت‌های برادران گردابی خیلی خیلی ممنون‌ام. و به خودشان هم نامه نوشتم و تشکر کردم و به‌شان هم گفتم که رفتارشان خیلی آدمی‌زادی‌تر از رفتار عمو فیل است.

وقتی به تو فکر می‌کنم، به یاد حمله‌ی امریکا به عراق و افغانستان می‌افتم. یادم مانده همان وقت خیلی‌ها می‌گفتند «دست امریکا درد نکنه که اومد طالبان و صدام رو گذاشت کنار» و می‌گفتند «اگه امریکا نمی‌اومد معلوم نبود تا کی عراق و افغانستان توی این وضعیت می‌موند» تو هم همین‌جوری هستی. کارهایی هم می‌کنی که باید به‌ت «ایول» گفت، اما از بس بی‌دقتی می‌کنی، شده‌ای مثل امریکای حماقت‌کار که وقتی خوبی هم می‌کند، باید فحش بشنود.

بگذار حالا که دارم یک نامه خرج‌ات می‌کنم، این را هم بگویم. گفته‌اند «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرام محمد حرام الی یوم القیامه» -اصول کافی جلد 2 صفحه‌ی 17- فکر می‌کنم تو که خیلی عموی نمازخوانی هستی، بنابر ادعاها و تریپ مذهبی‌ای که داری، باید این حدیث را بارها شنیده باشی. اگر نشنیده‌ای هم سر بتکان که یعنی شنیده‌ای. آخر برای تریپ عمو فیل من خوب نیست این حدیث را نشنیده باشد. بالاخره «همسایه‌ها چی می‌گن».

البته برای‌ت نباید مهم باشد که حلال خدا را حرام کنی. چون کسی که کار حرامی می‌کند، در بیشتر موارد، کیفر او به آخرت واگذار می‌شود. اما عموی من، خیلی راحت می‌آید وبلاگ‌ها و سایت‌هایی که مشکل خاصی ندارند را فیل‌فیل می‌کند و این یعنی این‌که شما حلال خدا را نه که حرام کرده‌اید، بلکه دست‌یابی به آن را هم -در اکثر موارد- از محدوده‌ی اختیار انسانی هم خارج کرده‌اید؛ چه اینکه خدا وقتی می‌گوید «بچه‌های خوبی باشید»، قدرت بد بودن هم به آدم می‌دهد، اما شما آنقدر ماه و خوب و جیگر می‌باشید که حتی دل‌تان نمی‌آید بچه‌های مردم وبلاگ‌های خوب را هم ببینند. به خداااا. به تشدید خ.

البته ما هم بی‌کار ننشسته‌ایم. ما از امام مهربان‌مان آموخته‌ایم که انسان در مشقت‌ها و سختی‌ها رشد می‌کند. اصلا اینکه می‌گویند «موسی به دین خود عیسی به دین خود» شک نکنید که شان نزول‌اش همین فیل‌فیل است، وگرنه کیست نداند که این روزها دیگر «تنها دین حق اسلام است».

راست‌اش دل‌ام برای‌ات خیلی تنگ شده. پیش ما هم بیا. هیچ چیزی به اندازه‌ی گیس و گیس‌کشی با عمو فیل حال نمی‌دهد. ولی حالا یه خرده هوش‌مندی هم بد نیست‌ها. به خدا ضرر نمی‌کنی. تجربه شده. جان من. البته تو هم بی‌تقصیری. توی این مملکت بالاخره هر مسئله‌ای برای خودش یک کمیته‌ی ایکس دارد که از ما به‌تران آن را می‌گردانند و اصلا مسئولیتی به گردن آدمی‌زادها نیست. و کلا نمی‌گذارند و نمی‌شود و «به خدا ما خیلی آدم‌های خوبی هستیم اما درک کنید که شرایط اجازه نمی‌ده ما اونجوری رفتار کنیم که درسته».

بله. درک می‌کنیم. شما هم درک کنید که ما هفت روز هفته، بیست و چهار ساعت شبانه‌روز، باعث و بانی بلاهت را نفرین کنیم و جیز جیگرتان را از خدای متعال خواهان باشیم. و همه‌ی زحمت‌ها، هزینه‌ها، سختی‌ها، دوری‌هاتان از خانه و خانواده، و باقی بی‌چارگی‌های‌تان را با دور زدن زحمت‌ها، هزینه‌ها، سختی‌ها، دوری‌هاتان از خانه و خانواده، و باقی بی‌چارگی‌هاتان، جبران کنیم. باور کن یک به فتح ی حالی می‌دهد این همه زحمت شما را به راحتی دودره کنیم. خودتان هم امتحان کنید. بد نیست!

نامه نوشتن به عمو که دعوت نمی‌خواهد!

  • حسن اجرایی

خیلی مثال سطح پایین و ساده‌ای است؛ فکر کن جایی نشسته‌ای و در جواب احوال‌پرسی ساده‌ی کسی می‌گویی «خدا رو شکر. خوب‌ام.»

خب همه همین‌جوری‌اند. وقتی کسی بعد از سلام و جواب سلام، از حال و احوال می‌پرسد، همه می‌گویند «خوب‌ام» و مشتقات‌اش! و اگر کسی در جواب «چطوری؟» بگوید «خوب‌ام ولی یه خرده پام تیر می‌کشه صبحا که از خواب پا می‌شم.»، به تحقیق باید نگاه چپ طرف مقابل را تحمل کند.

حالا تصور کن کسی بعد از جواب سلام شنیدن، بگوید «چطوری پسر؟» و تو بگویی «خدا رو شکر، خوب‌ام». و این را هم تصور کن که کس دیگری با نگاه چپ به‌ت بگوید «تو خجالت نمی‌کشی روز روشن دروغ می‌گویی؟» و تو می‌مانی که چه بگویی. می‌مانی که «این آقا یعنی بین آدما زندگی نمی‌کنه؟».

برای‌ام خیلی جالب می‌شود وقتی می‌بینم کسی حواس‌اش نیست که فلان حرف در فلان «مقام» زده شده است، و حرف مطلقی نیست.

خب کاش می‌شد اصل موضوع رو می‌نوشتم! موضوع که نه البته؛ مصداق.

  • حسن اجرایی

حتی وراجی کردن

چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۸۸، ۰۵:۳۵ ب.ظ

بالاخره در ورودی هر خانه ای، خروجی آن هم هست؛ البته بعضی ها با دیگران تفاوت دارند و نیازی نمی بینند هیچ گاه از خانه شان بیرون بروند یا بیایند، و بعضی ها هم که خودشان با دیگران تفاوت دارند و از در دیگری بیرون می روند یا می آیند.

رد گم کنی ها بماند برای بعد. به همان دلیل که آمدم این جا و چند ماهی نوشتم و یک ماهی ننوشتم و باز چند ماهی نوشتم، باید بروم جایی دیگر.

سخت است دل کندن از خانه ای که ذره ذره اش را از جان ات ساخته ای و به ذره ذره ی وجودش دل خوش کرده ای؛ گرچه البته برای من که چند خانه ی خوب -دست کم برای خودم، و نه البته از نظر خودم- را رها کرده ام و اینجا آمده ام، شاید سختی اش کمتر شده باشد، اما درد همان است.

هم خوش حال ام از اینکه خانه ی جدیدی خواهم داشت و هر جور که خودم می خواهم خواهم بود و همه چیز از نو، اما باز هم می ترسم و دل ام می گیرد.

ترس ام از این است که نکند گرفتار عادت فرار از سکون شده ام، و ترس از اینکه نکند این ترک خانه کردن های پیاپی پایان بیابد، و البته دل ام می گیرد از اینکه این خانه را هم مثل خانه های پیشین متروکه خواهم گذاشت و معلوم نیست به چه چیزی تبدیل شود.

خیلی پرت است این هوش و حواس من. مثلا سال جدید آمده و باید اظهار خوش حالی و شادمانی و اینها بکنم. بله. من خیلی شادم از اینکه سال جدید شده و من یک سال دیگر را هم همچون سالیان دراز گذاشته از کف داده ام. و البته خوش حالم! شما را به خدا باور کنید که خوش حالی من از سال جدید است.

چقدر دل ام برای حرف زدن و حتی وراجی کردن تنگ شده. چیز دیگری یادم نیست برای نوشتن؛ جز چند چیزی که نیازی به گفتن شان نیست.

  • حسن اجرایی